فریدون مشیری:همچون شهاب میگذرم در زلال شب...
❈۱❈
همچون شهاب میگذرم در زلال شب...
از دشت های خالی و خاموش
از پیچ و تاب گردنه ها،
❈۲❈
قعر دره ها...
نور چراغها،
چون خوشه های آتش
در بوته های دود
❈۳❈
راهی میان ظلمت شب باز میکند
همراه من، ستاره غمگین و خسته ای
در دور دست ها
پرواز میکند.
❈۴❈
نور غریب ماه
نرم و سبک به خلوت آغوش دره ها
تن میکند رها.
❈۵❈
بازوی لخت گردنه، پیچیده کامجو
بر دور سینهء هوس انگیزه تپه ها
باد از شکاف دامنه فریاد میزند...
❈۶❈
من همچون بادمی گذرم روی بال شب...
در هر سوی راه
❈۷❈
غوغای شاخه ها و گریز درخت هاست
با برگ های سوخته،
با شاخه های خشک
سر میکشند در پی هم خارهای گیج
❈۸❈
گاهی دو چشم خونین از لای بوته ها،
مبهوت می درخشد و محسور می شود!
گاهی صدای وای کسی از فراز کوه
❈۹❈
در های و هوی همهمه ها دور می شود.
ای روشنایی سحر ای آفتاب پاک!
ای مرز جاودانه نیکی!
❈۱۰❈
من با بمید وصل تو شب را شکسته ام
من در هوای عشق تو از شب گذشته ام
بهر تو دست و پا زئده ام در شکنج راه
سوی تو بال و پر زده ام در ملال شب!
کامنت ها