گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

فریدون مشیری:بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد! به کوه خواهد زد!

❈۱❈
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد! به کوه خواهد زد!
به غار خواهد رفت! *
❈۲❈
تو کودکانت را، بر سینه می فشاری گرم و همسرت را، چون کولیان خانه به دوش
میان آتش و خون می کشانی از دنبال و پیش پای تو از انفجارهای مهیب
❈۳❈
دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد و شهر ها همه در دود و شعله خواهد سوخت
و آشیان ها بر روی خاک خواهد ریخت و آرزوها در زیر خاک خواهد مرد!
❈۴❈
* خیال نیست عزیزم!...
صدای تیر بلند است و ناله های پیگیر و برقاسلحه، خورشید را خجل کرده ست!
❈۵❈
چگونه این همه بیداد را نمی بینی؟ چگونه این همه فریاد را نمی شنوی؟
صدای ضجهء خونین کودک عَدَنی است، و بانگ مرتعش مادر ویتنامی،
❈۶❈
که در عزای عزیزان خویش می گریند، و چند روز دگر نیز نوبت من و توست،
که یا به ماتم فرزند خویش بنشینیم! و یا به کشتنفرزند خلق برخیزیم!
❈۷❈
و یا به کوه، به جنگل،
به غار، بگریزیم
❈۸❈
* ــ پدر! چگونه به نزد طبیب خواهی رفت؟
که دیدگان تو تاریک و راه باریک است تو یکقدم نتوانی به اختیار گذاشت.
❈۹❈
تو یک وجب نتوانی به اختیار گذاشت! که سیل آهن در رها ها خروشان است!
* تو ای نخفته شب و روز، روی شانهء اسب،
❈۱۰❈
ــ به روزگار جوانی ــ به کوه و دره و دشت، تو ای بریده ره از لای خار و خارا سنگ
کنون کنار خیابان در انتظار بسوز! درون آتش بغضی که در گلو داری،
❈۱۱❈
کزین طرف نتوانی به آن طرف رفتن! حریم موی سپید ترا که دارد پاس؟
کسی که دست ترا یک قدم بگیرد، نیست و من که ــ می دوم اندر پی تو ــ خوشحالم
❈۱۲❈
که دیدگان تو در شهر بی ترحم ما به روی مردم نامهربان نمی افتد!
* پدر، به خانه بیا، با ملال خویش بساز!
❈۱۳❈
اگر که چشم تو بر روی زندگی بسته ست چه غم که گوش تو پیچ رادیو باز است:
* ـ «... هزار و ششصد و هفتاد و یک نفر امروز
❈۱۴❈
به زیر آتش خمپاره ها هلاک شدند و چند دهکدهء دوست راهواپیما،
به جای خانهء دشمن گلوله باران کرد!... » *
❈۱۵❈
گلوی خشک مرا بغض می فشارد تنگ و کودکان مرا لقمه در گلو مانده ست
که چشم آنها با اشک مرد بیگانه ست. *
❈۱۶❈
چه جای گریه، که کشتار بی دریغ حریف برای خاطر صلح است و حفظ آزادی!
و هر گلوله که بر سینه ای شرار افشاند غنیمتی است که:دنیا بهشت!! خواهد شد.
❈۱۷❈
* پدر، غم تو مرا رنج میدهد، اما
غم بزرگتری می کند هلاک مرا: بیا به خاک بلا دیده ای بیندیشیم
❈۱۸❈
که ناله می چکد از برق تازیانه در او به خانه های خراب
به کومه های خموش به دشتهای به آتش کشیده متروک
❈۱۹❈
که سوخت یکجا برگ و گل و جوانه در او! به خاکمزرعه هایی که جای گندم زرد
لهیب شعلهء سرخ به چار سوی افق میکشد زبانه در او
❈۲۰❈
به چشمهای گرسنه به دستهای دراز
به نعش دهقان میان شالیزار به زندگی که فرو مرده جاودانه در او!
❈۲۱❈
* بیا به حال بشر های های گریه کنیم
که با برادر خود هم نمی تواند زیست چنین خجستهوجودی کجا تواند ماند؟!
❈۲۲❈
چنین گسسته عنانی کجا تواند رفت؟ صدای غرش تیری دهد جواب مرا:
به کوه خواهد زد! به غار خواهد رفت!
❈۲۳❈
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد!

فایل صوتی بهار را باورکن کوچ

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها