فریدون مشیری:لحاف کهنه زال فلک شکافته شد و پنبه کوچه و بازار شهر را پُر کرد
❈۱❈
لحاف کهنه زال فلک شکافته شد
و پنبه کوچه و بازار شهر را پُر کرد
و دشت اکنون سرد و غریب و خاموش است
آهای لحاف پاره خود رابه بام ما متکان
❈۲❈
که گرچه پنبه ما را
همیشه آفت خورد
و دشت سوخته از پنبه سپیده تهی ست
جهان به کام حریفان
❈۳❈
پنبه در گوش است
کامنت ها