فریدون مشیری:تنها درخت کوچه ما در میان شهر تیری است بی چراغ
❈۱❈
تنها درخت کوچه ما در میان شهر
تیری است بی چراغ
اهل محله مردم زحمتکش صبور
از صبح تا غروب
❈۲❈
در انتظار معجزه ای شاید
در کار برق و آب
امضای این و آن را طومار می کنند
❈۳❈
شب ها میان ظلمت مطلق سکوت محض
بر خود هجوم دغدغه را تا سرود صبح
هموار می کنند
گفتم سرود صبح ؟
❈۴❈
آری به روی شاخه آن تیر بی چراغ
زاغان رهگذر
صبح ملول گمشده در گرد و خاک را
اقرار می کنند
❈۵❈
بابک میان یک وجب از خاک باغچه
بذری فشانده است
وزحوض نیمه آب
تا کشتزار خویش
❈۶❈
نهری کشانده است
وقتی که کام حوض
چون کام مردمان محل خشک می شود
از زیر آفتاب
❈۷❈
گلبرگ های مزرعه سبز خویش را
با قطره های گرم عرق آب می دهد
در آفتاب ظهر که من می رسم ز راه
طومار تازه ای را همسایه عزیز
❈۸❈
با خواهش و تمنا با عجز و التماس
از خانه ای به خانه دیگر
سوقات می برد
این طفل هشت ساله ولیکن
❈۹❈
کارش خلاف اهل محله است
در آفتاب ظهر که من می رسم ز راه
با آستین بر زده در پای کشتزار
بر گونه قطره های عرق شهد خوشگوار
❈۱۰❈
از بیخ و بن کشیده علف های هرزه را
فریاد می زند
بابا بیا بیا
گل کرده لوبیا
❈۱۱❈
لبخند کودکانه او درس می دهد
کاین خاک خارپرور باران ندیده را
با آستین بر زده آباد می کنند
از ریشه می زنند علف های هرزه را
❈۱۲❈
آنگاه
با قطره های گرم عرق باغ های سبز
بنیاد می کنند
کامنت ها