فریدون مشیری:در پیش چشم خسته ِ من دفتری گشود کز سال های پیش
❈۱❈
در پیش چشم خسته ِ من دفتری گشود
کز سال های پیش
چندین هزار عکس در آن یادگار بود
تصویر رنگ مرده از یاد رفته ها
❈۲❈
رخسار خاک خورده در خاک خفته ها
چشمان بی تفاوت شان چشمه ملال
لب های بی تبسم شان قصه زوال
❈۳❈
بگسسته از وجود
پیوسته با خیال
هر صفحه پیش چشمم دیوار می نمود
❈۴❈
متروک و غمگرفته و بیمار
هر عکس چون دریچه به دیوار
انگار آن چشم های خاموش
آن چهره های مات
❈۵❈
همراه قصه هاشان از آن
دریچه ها
پرواز کرده اند
❈۶❈
در موج گردباد کبود و بنفش مرگ
راهی در آن فضای تهی باز کرده اند
پای دریچه ای
چشمم به چشم مادر بیمارم اوفتاد
❈۷❈
یادش بخیر
او از همین دریچه به آفاق پر گشود
رفت آن چنان که هیچ نیامد دگر فرود
ای آسمان تیره تا جاودان تهی
❈۸❈
من از کدام
پنجره پرواز میکنم
وز ظلمت فشرده این روزگار تلخ
سوی کدام روزنه ره باز می کنم
کامنت ها