فریدون مشیری:بر نگه سرد من به گرمی خورشید، می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت تشنهٔ این چشمهام چه سود خد...
بر نگه سرد من به گرمی خورشید، می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت
تشنهٔ این چشمهام چه سود خدا را، شبنم مرا نه تاب نگاهت
تشنهٔ این چشمهام چه سود خدا را، شبنم مرا نه تاب نگاهت
جز گل خشکیدهای و برق نگاهی، از تو در این گوشه یادگار ندارم
زان شب غمگین که از کنار تو رفتم، یک نفس از دست غم قرار ندارم
زان شب غمگین که از کنار تو رفتم، یک نفس از دست غم قرار ندارم
ای گل زیبا بهای هستی من بود، گر گل خشکیدهای ز کوی تو بردم
گوشهٔ تنها چه اشکها فشاندم، وان گل خشکیده را به سینه فشردم
گوشهٔ تنها چه اشکها فشاندم، وان گل خشکیده را به سینه فشردم
آن گل خشکیده شرح حال دلم بود، از دل پُر درد خویش با تو چه گویم؟
جز به تو درمان درد از که بجویم؟، من دگر آن نسیتم به خویش مخوانم!
جز به تو درمان درد از که بجویم؟، من دگر آن نسیتم به خویش مخوانم!
من گل خشکیدهام به هیچ نیرزم، عشق فریبم دهد که مهر ببندم
مرگ نهیبم زند که عشق نورزم
مرگ نهیبم زند که عشق نورزم
پای امید دلم اگرچه شکسته است، دست تمنای جان همیشه دراز است
تا نفسی میکشم ز سینهٔ پردرد، چشم خدابین من به روی تو باز است
تا نفسی میکشم ز سینهٔ پردرد، چشم خدابین من به روی تو باز است
کامنت ها