فریدون مشیری:با شاخه هایِ نرگس، شمع و چراغ وآینه،
❈۱❈
با شاخه هایِ نرگس،
شمع و چراغ وآینه،
تنگِ بلور و ماهی،
نوروز را به خانه خاموش می برم،
❈۲❈
هر چند
رنگین کمانِ لبخند،
در آستان خانه نباشد.
هر چند در طلوع بهاران،
❈۳❈
در شهر، یک ترانه نباشد.
شمع و چراغ و آینه و گُل،
انگیزه های شاد(ند).
یا خود به قول «حافظ»:
❈۴❈
«مجموعه مراد.»
امّا در این حصار بلورین،
یک ماهیِ هراسان زندانی ست!
هر چند آب پاکش،
❈۵❈
مانند اشک چشم.
هر چند در بلورش،
آوازهای آیینه،
پروازهای نور!
❈۶❈
در جمعِ شمعِ و نرگس و آیینه و چراغ،
این ماهی هراسان،
در جستجویِ روزنه ای، تُنگِ تَنگ را،
ــ با آن نگاههای پریشان ــ
❈۷❈
پیوسته دور میزند و دور میزند.
اما دریچه ای به رهایی،
پیدا نمی کند!
من از نگاه ماهی، در تنگنای تَنگ،
❈۸❈
بی تاب می شوم.
وز شرمِ این ستم که بر این تشنه می رود؛
انگار پیش دیده او آب می شوم!
چون باد، با شتاب،
❈۹❈
از جای می پرم.
زندانیِ حصارِ بلورین را،
تا آبدان خانه خاموش می برم.
آرام تر ز برگ،
❈۱۰❈
می بخشمش به آب!
می بینم از نشاطِ رهایی،
در آن فضای باز،
پرواز می کند!
❈۱۱❈
آزاد، تیز بال، سبک روح،
سرمست،
بر زمین و زمان ناز میکند!
تا در کِشد تمامی آن شهد را به کام،
❈۱۲❈
با منتهای شوق دهان باز می کند!
هر چند،
دیوار آبدان، خزه بسته
پاشویه ها خراب شکسته،
❈۱۳❈
وان راکد فسرده درین روزگارِ تلخ،
دیگر به خاکشیر نشسته!
این آبدان اگر نه بلورین،
وین آب اگر نه بلورین
❈۱۴❈
وین آب اگر نه روشن مانندِ اشک چشم،
اما جهانِ او، وطن اوست.
اینجاتمام آنچه در آن موج می زند
پیوند ذره های تن اوست.
❈۱۵❈
آه ای سراب دور!
ما را چه می فریبی،
با آن بلور و نور؟!
کامنت ها