فریدون مشیری:صدها درخت افتاد، تا این برج پولاد سر بر کشید،
❈۱❈
صدها درخت افتاد، تا این برج پولاد
سر بر کشید،
ای داد ازین بیداد فریاد!
دیگر، پرستو، گل، چمن، پروانه، شمشاد؛
❈۲❈
رفتند از یاد... !
فرداست،- خواهی دید- کزاینگونه، هرسوی،
انسان هزاران برجِ پولادین برافراشت.
فرداست،- میبینی- که با نیروی دانش،
❈۳❈
هم آب را دوخت!
هم سنگ را کاشت!
آنک!
❈۴❈
ببین! از پایگاه ماه برخاست،
ــ چون زنگیان تیغ درمشت،
«ناهید» را کُشت!
«بهرام»را برخاک انداخت!
❈۵❈
«خورشید» را از طاق برداشت.
ــ ای سایبانت برج پولاد،
تاج غرورت بر سر، از خودکامگی مست!
❈۶❈
کارَت، نه آن
راهت، نه این است.
فرزانه استاد!
❈۷❈
با من بگو، در عمق این جانهای تاریک،
کی می توان نوری برافروخت؟
یا روی این ویرانهها،
کی میتوان صلحی برافراشت؟!
❈۸❈
ای جنگلِ آهن به تدبیر تو آباد!
کی می توان در باغ این چشمان گریان،
روزی نهال خندهای کاشت؟
❈۹❈
جای به چنگ آوردن ماه،
یا پنجه افکندن به خورشید،
کی می توان،
❈۱۰❈
کی می توان،
کی می توان،
دلهای خونین را از روی خاک برداشت؟!
کامنت ها