فریدون مشیری:آیا اجازه دارم، از پای این حصار
❈۱❈
آیا اجازه دارم،
از پای این حصار
در رنگ آن شکوفه شاداب بنگرم
وز لای این مُشبَّکِ خونینِ خارخار،
❈۲❈
ــ این سیم خاردار ــ
یک جرعه آبِ چشمه بنوشم؟
« بیرون جلوی در ۱ »
چندان که مختصر رمقی آورم به دست،
❈۳❈
در پای این درخت، بیاسایم،
آیا اجازه دارم؟!
یا همچنان غریب، ازین راه بگذرم،
❈۴❈
وین بغض قرنها « نتوانی» را
چون دشنه در گلویِ صبورم فرو برم؟
در سایه زار پهنهء این خیمهء کبود،
❈۵❈
خوش بود اگر درخت، زمین، آب، آفتاب،
مال کسی نبود!
یا خوبتر بگویم؟
مالِ تمامِ مردمِ دنیا بود!
❈۶❈
دنیای آشنایان، دنیای دوستان،
یک خانهء بزرگ جهان و،
جهانیان،
❈۷❈
یک خانواده،
بسته به هم تار و پود جان!
با هم، برای هم.
با دستهایِ کارگشا، پا به پای هم.
❈۸❈
در آن جهانِ خوب،
در دشتهای سرسبز،
پرچین آن افق!
❈۹❈
در باغهای پرگُل
دیوارِ آن نسیم،
با هر جوانه جوشش نور و سرورِ عشق،
❈۱۰❈
در هر ترانه گرمی ناز و نوای مهر،
لبخند باغکاران تابنده چون چراغ،
گلبانگِ کشتورزان،
پوینده تا سپهر؛
❈۱۱❈
ما کار می کنیم.
با سینههای پر شده از شوق زیستن.
با چهرههای شاداب چون باغ نسترن،
❈۱۲❈
با دیدگان سرشار، از دوست داشتن!
ما عشق می فشانیم،
چون دانه در زمین.
❈۱۳❈
ما شعر می سراییم،
چون غنچه بر درخت!
همتای دیگرانیم،
سرشار از سرود،
❈۱۴❈
از بند رستگانیم
آزاد، نیک بخت...!
کامنت ها