فریدون مشیری:تویی تویی به خدا، این که از دریچه ی ماه؛ نگاه می کند از مهر و با منش سخن است تویی که...
تویی تویی به خدا، این که از دریچه ی ماه؛ نگاه می کند از مهر و با منش سخن است
تویی که روی تو مانند نو گلی شاداب، میان چشمهٔ مهتاب بوسهگاه من است
تویی که روی تو مانند نو گلی شاداب، میان چشمهٔ مهتاب بوسهگاه من است
تویی تویی به خدا، این تویی که در دل شب، مرا به بال محبت به ماه می خوانی،
تویی تویی که مرا سوی عالم ملکوت، گَهی به نام و گَهی با نگاه می خوانی
تویی تویی که مرا سوی عالم ملکوت، گَهی به نام و گَهی با نگاه می خوانی
تویی تویی به خدا، این دگر خیال تو نیست؛ خیال نیست به این روشنی و زیبایی.
تویی که آمدهای تا کنار بستر من، برای این که نمیرم ز درد تنهایی،
تویی که آمدهای تا کنار بستر من، برای این که نمیرم ز درد تنهایی،
تویی تویی به خدا این حرارت لب توست، به روی گونهٔ سوزان و دیدهٔ تر من،
گَهی به سینهٔ پُر اضطراب من سر تو، گَهی به سینهٔ پر التهاب تو سر من !
گَهی به سینهٔ پُر اضطراب من سر تو، گَهی به سینهٔ پر التهاب تو سر من !
تویی تویی به خدا، دلنشین چو رویایی، تویی تویی به خدا، دلربا چو مهتابی،
تویی تویی که ز امواج چشمهٔ مهتاب؛ به آتش دلم از لطف میزنی آبی،
تویی تویی که ز امواج چشمهٔ مهتاب؛ به آتش دلم از لطف میزنی آبی،
تویی تویی به خدا، عشق و آرزوی منی، به سینه تا نفسی هست بی قرار توام!
تویی تویی به خدا، جان و عمر و هستی من؛ بیا که جان به لب اینجا در انتظار توام،
تویی تویی به خدا، جان و عمر و هستی من؛ بیا که جان به لب اینجا در انتظار توام،
منم منم به خدا، این منم که در همه حال، چو طفل گم شده مادر به جستجوی توام!
منم که سوخته بال و پرم در آتش عشق؛ «در آن نفس بمیرم که در آرزوی تو ام»
منم که سوخته بال و پرم در آتش عشق؛ «در آن نفس بمیرم که در آرزوی تو ام»
منم منم به خدا، اینکه در لباس نسیم، برای بردن تو باز میکند آغوش،
من آن ستارهٔ صبحم که دیدگان تو را، به خواب تا نسپارم، نمیشوم خاموش
من آن ستارهٔ صبحم که دیدگان تو را، به خواب تا نسپارم، نمیشوم خاموش
منم منم به خدا، که شب همه شب، به بام قصر تو پا مینهم به بیم و امید
اگر ز شوق بمیرد دلم، چه جای غم است؛ در این میانه فقط روی دوست باید دید
اگر ز شوق بمیرد دلم، چه جای غم است؛ در این میانه فقط روی دوست باید دید
منم منم به خدا، سایهٔ تو نیست منم؛ نگاه کن، منم ای گل، که با تو همراهم!
منم که گِرد تو پَر میزنم چو مرغ خیال، ز درد عشق تو تا ماه میرود آهم،
منم که گِرد تو پَر میزنم چو مرغ خیال، ز درد عشق تو تا ماه میرود آهم،
منم منم به خدا، این منم که سینهٔ کوه؛ به تنگ آمده از اشک و آه و زاری من
ز کوه، هر چه بپرسی جواب میگوید؛ گواه نالهٔ شبهای بی قراری من
ز کوه، هر چه بپرسی جواب میگوید؛ گواه نالهٔ شبهای بی قراری من
من و توایم که در اشتیاق میسوزیم؛ من و توایم که در انتظار فرداییم
اگر سپیده فردا دمد، دگر آن روز...، من و تو نیست میان من و تو این: ماییم!
اگر سپیده فردا دمد، دگر آن روز...، من و تو نیست میان من و تو این: ماییم!
کامنت ها