فروغ فرخزاد:شهریست در کنار آن شط پر خروش با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور
❈۱❈
شهریست در کنار آن شط پر خروش
با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور
شهریست در کنارهٔ آن شط و قلب من
آنجا اسیر پنجهٔ یک مرد پر غرور
❈۲❈
شهریست در کنارهٔ آن شط که سالهاست
آغوش خود به روی من و او گشوده است
❈۳❈
بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل
او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است
❈۴❈
آن ماه دیده است که من نرم کرده ام
با جادوی محبت خود قلب سنگ او
آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق
در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او
❈۵❈
ما رفته ایم در دل شبهای ماهتاب
با قایقی به سینهٔ امواج بیکران
❈۶❈
بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب
بر بزم ما نگاه سپید ستارگان
❈۷❈
بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر
بوسیده ام دو دیدهٔ در خواب رفته را
در کام موج دامنم افتاده است و او
بیرون کشیده دامن در آب رفته را
❈۸❈
اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت
ای شهر پر خروش ، تو را یاد می کنم
❈۹❈
دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار
من با خیال او دل خود شاد می کنم
کامنت ها