فروغ فرخزاد:باز کن از سر گیسویم بند پند بس کن ، که نمی گیرم پند
❈۱❈
باز کن از سر گیسویم بند
پند بس کن ، که نمی گیرم پند
در امید عبثی دل بستن
تو بگو تا به کی آخر ، تا چند
❈۲❈
از تنم جامه برون آر و بنوش
شهد سوزندهٔ لبهایم را
❈۳❈
تا به کی در عطشی دردآلود
به سر آرم همه شبهایم را
❈۴❈
خوب دانم که مرا برده ز یاد
من هم از دل بکنم بنیادش
باده ای ، ای که ز من بی خبری
باده ای تا ببرم از یادش
❈۵❈
شاید از روزنهٔ چشمی شوخ
برق عشقی به دلش تافته است
❈۶❈
من اگر تازه و زیبا بودم
او ز من تازه تری یافته است
❈۷❈
شاید از کام زنی نوشیده است
گرمی و عطر نفسهای مرا
دل به او داده و برده است ز یاد
عشق عصیانی و زیبای مرا
❈۸❈
گر تو دانی و جز اینست ، بگو
پس چه شد نامه ، چه شد پیغامش
❈۹❈
خوب دانم که مرا برده ز یاد
زآنکه شیرین شده از من کامش
❈۱۰❈
منشین غافل و سنگین و خموش
زنی امشب ز تو می جوید کام
در تمنای تن و آغوشی است
تا نهد پای هوس بر سر نام
❈۱۱❈
عشق طوفانی بگذشتهٔ او
در دلش ناله کنان می میرد
❈۱۲❈
چون غریقی است که با دست نیاز
دامن عشق تو را می گیرد
❈۱۳❈
دست پیش آر و در آغوشش گیر
این لبش ، این لب گرمش ای مرد
این سر و سینهٔ سوزندهٔ او
این تنش ، این تن ِ نرمش ، ای مرد
کامنت ها