فروغ فرخزاد:لای لای ، ای پسر کوچک من دیده بربند ، که شب آمده است
❈۱❈
لای لای ، ای پسر کوچک من
دیده بربند ، که شب آمده است
دیده بر بند ، که این دیو سیاه
خون به کف ، خنده به لب آمده است
❈۲❈
سر به دامان من خسته گذار
گوش کن بانگ قدمهایش را
❈۳❈
کمر ناروَن پیر شکست
تا که بگذاشت بر آن پایش را
❈۴❈
آه ، بگذار که بر پنجره ها
پرده ها را بکشم سرتاسر
با دو صد چشم پر از آتش و خون
می کشد دم به دم از پنجره سر
❈۵❈
از شرار نفسش بود که سوخت
مرد چوپان به دل دشت خموش
❈۶❈
وای ، آرام که این زنگی مست
پشت در داده به آوای تو گوش
❈۷❈
یادم آید که چو طفلی شیطان
مادر خستهٔ خود را آزرد
دیو شب از دل تاریکی ها
بی خبر آمد و طفلک را برد
❈۸❈
شیشهٔ پنجره ها می لرزد
تا که او نعره زنان می آید
❈۹❈
بانگ سر داده که کو آن کودک
گوش کن ، پنجه به در می ساید
❈۱۰❈
نه ،برو ، دور شو ای بد سیرت
دور شو از رخ تو بیزارم
کی توانی برباییش از من
تا که من در بر ِاو بیدارم
❈۱۱❈
ناگهان خامُشی خانه شکست
دیو شب بانگ بر آورد که آه
❈۱۲❈
بس کن ای زن که نترسم از تو
دامنت رنگ گناهست ، گناه
❈۱۳❈
دیوم اما تو زمن دیوتری
مادر و دامن ننگ آلوده !
آه بردار سرش از دامن
طفلک پاک کجا آسوده ؟
❈۱۴❈
بانگ می میرد و در آتش درد
می گدازد دل چون آهن من
❈۱۵❈
می کنم ناله که کامی ، کامی
وای ، بردار سر از دامن من
کامنت ها