فروغ فرخزاد:نیست یاری تا بگویم راز خویش ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
❈۱❈
نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم ، خدا را ، زخمه ای
زخمه ای ، تا برکشم آواز خویش
❈۲❈
برلبانم قفل خاموشی زدم
با کلیدی آشنا بازش کنید
❈۳❈
کودک دل رنجهٔ دست جفاست
با سر انگشت وفا نازش کنید
❈۴❈
پر کن این پیمانه را ای هم نفس
پر کن این پیمانه را از خون او
مست مستم کن چنان کز شور می
باز گویم قصهٔ افسون او
❈۵❈
رنگ چشمش را چه می پرسی ز من
رنگ چشمش کی مرا پا بند کرد
❈۶❈
آتشی کز دیدگانش سر کشید
این دل دیوانه را دربند کرد
❈۷❈
از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشین
بر تنم کی مانده از او یادگار
جز فشار بازوان آهنین
❈۸❈
من چه می دانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
❈۹❈
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من
❈۱۰❈
آتشی شد بر دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسانم گرفت
❈۱۱❈
گم شدم در پهنهٔ صحرای عشق
در شبی چون چهرهٔ بختم سیاه
❈۱۲❈
ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
بر سرم بارید باران گناه
❈۱۳❈
مست بودم ، مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بس که رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کردم چه می دانم که بود
❈۱۴❈
مستیم از سر پرید ، ای همنفس
بار دیگر پرکن این پیمانه را
❈۱۵❈
خون بده ، خون دل آن خودپرست
تا به پایان آرم این افسانه را
کامنت ها