فروغ فرخزاد:بر پرده های در هم امیال سر کشم نقش عجیب چهره یک ناشناس بود
❈۱❈
بر پرده های در هم امیال سر کشم
نقش عجیب چهره یک ناشناس بود
نقشی ز چهره ای که چو می جستمش به شوق
پیوسته می رمید و به من رخ نمی نمود
❈۲❈
یک شب نگاه خستهٔ مردی به روی من
لغزید و سست گشت و همانجا خموش ماند
❈۳❈
تا خواستم که بگسلم این رشتهٔ نگاه
قلبم تپید و باز مرا سوی او کشاند
❈۴❈
نو مید و خسته بودم از آن جستجوی خویش
با ناز خنده کردم و گفتم بیا ، بیا
راهی دراز بود و شب عشرتی به پیش
نالید عقل و گفت کجا می روی کجا
❈۵❈
راهی دراز بود و دریغا میان راه
آن مرد ناله کرد که پایان ره کجاست
❈۶❈
چون دیدگان خسته من خیره شد بر او
دیدم که می شتابد و زنجیرش به پاست
❈۷❈
زنجیرش بپاست چرا ای خدای من
دستی به کشتزار دلم تخم درد ریخت
اشکی دوید و زمزمه کردم میان اشک
( زنجیرش به پاست که نتوانمش گسیخت )
❈۸❈
شب بود و آن نگاه پر از درد می زُدود
از دیدگان خستهٔ من نقش خواب را
❈۹❈
لب بر لبش نهادم و نالیدم از غرور
( کای مرد ناشناس بنوش این شراب را )
❈۱۰❈
آری بنوش و هیچ مگو کاندر این میان
در دل ز شور عشق تو سوزنده آذریست
ره بسته در قفای من اما دریغ و درد
پای تو نیز بستهٔ زنجیر دیگریست
❈۱۱❈
لغزید گرد پیکر من بازوان او
آشفته شد به شانهٔ او گیسوان من
❈۱۲❈
شب تیره بود و در طلب بوسه می نشست
هر لحظه کام تشنهٔ او بر لبان من
❈۱۳❈
ناگه نگه کردم و دیدم به پرده ها
آن نقش ناشناس دگر ناشناس نیست
افشردمش به سینه و گفتم به خود که وای
دانستم ای خدای من آن ناشناس کیست
❈۱۴❈
یک آشنا که بستهٔ زنجیر دیگری است
کامنت ها