فروغ فرخزاد:دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
❈۱❈
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
❈۲❈
عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
❈۳❈
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
❈۴❈
گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
❈۵❈
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
❈۶❈
این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب
کو پنجهٔ او تا که در آن خانه گزیند
❈۷❈
او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را
ای آینه مُردم من از حسرت و افسوس
او نیست که بر سینه فشارد بدنم را
❈۸❈
من خیره به آیینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
❈۹❈
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن ،چه بگویم ، که شکستی دل ما را
کامنت ها