فروغ فرخزاد:دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت ای دختر بهار حسد می برم به تو
❈۱❈
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر مستی تو را
با هر چه طالبی به خدا می خرم ز تو
❈۲❈
بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
با ناز میگشود دو چشمان بسته را
❈۳❈
می شست کاکلی به لب آب نقره فام
آن بالهای نازک زیبای خسته را
❈۴❈
خورشید خنده کرد وز امواج خنده اش
بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
رازی سرود و موج به نرمی از او رمید
❈۵❈
خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
❈۶❈
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتم !
❈۷❈
خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان
گویی میان مجمری از خون نشسته بود
می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود
کامنت ها