فروغ فرخزاد:کارون چو گیسوان پریشان دختری بر شانه های لخت زمین تاب می خورد
❈۱❈
کارون چو گیسوان پریشان دختری
بر شانه های لخت زمین تاب می خورد
خورشید رفته است و نفس های داغ شب
بر سینه های پر تپش آب می خورد
❈۲❈
دور از نگاه خیرهٔ من ساحل جنوب
افتاده مست عشق در آغوش نور ماه
❈۳❈
شب با هزار چشم درخشان و پر زخون
سر می کشد به بستر عشاق بی گناه
❈۴❈
نیزار خفته خامُش و یک مرغ ناشناس
هر دم ز عمق تیرهٔ آن ضجه می کشد
مهتاب می دود که ببیند در این میان
مرغک میان پنجهٔ وحشت چه می کشد
❈۵❈
بر آبهای ساحل شط ، سایه های نخل
می لرزد از نسیم هوسباز نیمه شب
❈۶❈
آوای گنگ همهمهٔ قورباغه ها
پیچیده در سکوت پر از راز نیمه شب
❈۷❈
در جذبه ای که حاصل زیبایی شب است
رویای دور دست تو نزدیک می شود
بوی تو موج می زند آنجا ، به روی آب
چشم تو می درخشد و تاریک می شود
❈۸❈
بیچاره دل که با همه امّید و اشتیاق
بشکست و شد به دست تو زندان عشق من
❈۹❈
در شطّ خویش رفتی و رفتی از این دیار
ای شاخهٔ شکسته ز طوفان عشق من
کامنت ها