فروغ فرخزاد:نیمه شب در دل ِ دهلیز خموش ضربهٔ پایی افکند طنین
❈۱❈
نیمه شب در دل ِ دهلیز خموش
ضربهٔ پایی افکند طنین
دل من چون دل گلهای بهار
پر شد از شبنم لرزان یقین
❈۲❈
گفتم این اوست که باز آمده است
جستم از جا و در آیینهٔ گیج
بر خود افکندم با شوق نگاه
آه ، لرزید لبانم از عشق
❈۳❈
تار شد چهرهٔ آیینه ز آه
شاید او وهمی را می نگریست
گیسویم در هم و لبهایم خشک
شانه ام عریان در جامهٔ خواب
❈۴❈
لیک در ظلمت دهلیز خموش
رهگذر هر دم می کرد شتاب
نفسم ناگه در سینه گرفت
گویی از پنجره ها روح نسیم
❈۵❈
دید اندوه من تنها را
ریخت بر گیسوی آشفتهٔ من
عطر سوزان اقاقی ها را
تند و بیتاب دویدم سوی در
❈۶❈
ضربهٔ پاها ، در سینهٔ من
چون طنین نی ، در سینهٔ دشت
لیک در ظلمت دهلیز خموش
ضربهٔ پاها ، لغزید و گذشت
❈۷❈
باد آواز ِحزینی سر کرد
کامنت ها