فروغ فرخزاد:یک روز بلند آفتابی در آبی بیکران دریا
❈۱❈
یک روز بلند آفتابی
در آبی بیکران دریا
امواج تو را به من رساندند
امواج ترانه بار تنها
❈۲❈
چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم که تو را در آب دیدم
❈۳❈
در غربت آن جهان بی شکل
گویی که تو را به خواب دیدم
❈۴❈
از تو تا من سکوت و حیرت
از من تا تو نگاه و تردید
ما را می خواند مرغی از دور
می خواند به باغ سبز خورشید
❈۵❈
در ما تب تند بوسه می سوخت
ما تشنهٔ خون شور بودیم
❈۶❈
در زورق آبهای لرزان
بازیچهٔ عطر و نور بودیم
❈۷❈
می زد ، می زد درون دریا
از دلهرهٔ فرو کشیدن
امواج ، امواج ناشکیبا
در طغیان ، به هم رسیدن
❈۸❈
دستانت را دراز کردی
چون جریان های بی سرانجام
❈۹❈
لبهایت با سلام بوسه
ویران گشتند روی لبهام
❈۱۰❈
یک لحظه تمام آسمان را
در هاله ای از بلور دیدم
خود را و تو را و زندگی را
در دایره های نور دیدم
❈۱۱❈
گویی که نسیم داغ دوزخ
پیچیده میان گیسوانم
❈۱۲❈
چون قطره ای از طلای سوزان
عشق تو چکید بر لبانم
❈۱۳❈
آنگاه ز دوردست دریا
امواج به سوی ما خزیدند
بی آنکه مرا به خویش آرند
آرام تو را فرو کشیدند
❈۱۴❈
پنداشتم آن زمان که عطری
باز از گل خوابها تراوید
❈۱۵❈
یا دست خیال من تنت را
از مرمر آبها تراشید
❈۱۶❈
پنداشتم آن زمان که رازیست
در زاری و هایهای دریا
شاید که مرا به خویش می خواند
در غربت خود ، خدای دریا
کامنت ها