فروغ فرخزاد:بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ باورم ناید که عاقل گشته ام
❈۱❈
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاقل گشته ام
گوییا (او) مُرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام
❈۲❈
هر دم از آیینه می پرسم ملول
چیستم دیگر ، به چشمت چیستم ؟
❈۳❈
لیک در آینه می بینم که ، وای
سایه ای هم زآنچه بودم نیستم
❈۴❈
همچو آن رقاصهٔ هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
❈۵❈
ره نمی جویم به سوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
❈۶❈
گوهری دارم ولی آن را ز بیم
در دل مردابها بنهفته ام
❈۷❈
می روم ... اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا ... ؟ منزل کجا ...؟ مقصود چیست ؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
❈۸❈
(او) چو در من مرد ، نا گه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
❈۹❈
گوییا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت
❈۱۰❈
آه ... آری ... این منم ... اما چه سود
(او) که در من بود ، دیگر نیست ، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
(او) که در من بود ، آخر کیست ، کیست ؟
کامنت ها