فروغ فرخزاد:امشب بر آستان جلال تو آشفته ام ز وسوسهٔ الهام
❈۱❈
امشب بر آستان جلال تو
آشفته ام ز وسوسهٔ الهام
جانم از این تلاش به تنگ آمد
ای شعر ... ای الههٔ خون آشام
❈۲❈
دیریست کان سرود خدایی را
در گوش من به مهر نمی خوانی
❈۳❈
دانم که باز تشنهٔ خون هستی
اما ... بس است این همه قربانی
❈۴❈
خوش غافلی که از سر خودخواهی
با بنده ات به قهر چه ها کردی
چون مهر خویش در دلش افکندی
او را ز هر چه داشت جدا کردی
❈۵❈
دردا که تا به روی تو خندیدم
در رنج من نشستی و کوشیدی
❈۶❈
اشکم چو رنگ خون شقایق شد
آن را به جام کردی و نوشیدی
❈۷❈
چون نام خود به پای تو افکندم
افکندیَم به دامن دام ننگ
آه ... ای الهه کیست که می کوبد
آیینهٔ امید مرا بر سنگ ؟
❈۸❈
در عطر بوسه های گناه آلود
رویای آتشین تو را دیدم
❈۹❈
همراه با نوای غمی شیرین
در معبد سکوت تو رقصیدم
❈۱۰❈
اما ... دریغ و درد که جز حسرت
هرگز نبوده باده به جام من
افسوس ... ای امید خزان دیده
کو تاج پر شکوفهٔ نام من ؟
❈۱۱❈
از من جز این دو دیدهٔ اشک آلود
آخر بگو ... چه مانده که بستانی ؟
❈۱۲❈
ای شعر ... ای الههٔ خون آشام
دیگر بس است ... این همه قربانی !
کامنت ها