فروغ فرخزاد:یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز ؟
❈۱❈
یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی
چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز ؟
چهره ام را بنگر تا به تو پاسخ گوید
اشک شوقی که فرو خفته به چشمان نیاز
❈۲❈
چه ره آورد سفر دارم ای مایهٔ عمر؟
سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال
❈۳❈
نگهی گمشده در پردهٔ رویایی دور
پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال
❈۴❈
چه ره آورد سفر دارم ... ای مایهٔ عمر ؟
دیدگانی همه از شوق درون پر آشوب
لب گرمی که بر آن خفته به امید نیاز
بوسه ای داغتر از بوسهٔ خورشید جنوب
❈۵❈
ای بسا در پی آن هدیه که زیبندهٔ تست
در دل کوچه و بازار شدم سرگردان
❈۶❈
عاقبت رفتم و گفتم که تو را هدیه کنم
پیکری را که در آن شعله کشد شوق نهان
❈۷❈
چو در آیینه نگه کردم ، دیدم افسوس
جلوهٔ روی مرا هجر تو کاهش بخشید
دست بر دامن خورشید زدم تا بر من
عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید
❈۸❈
حالیا ... این منم این آتش جانسوز منم
ای امید دل دیوانهٔ اندوه نواز
❈۹❈
بازوان را بگشا تا که عیانت سازم
چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز
کامنت ها