فروغ فرخزاد:شب چو ماه آسمان پر راز گرد خود آهسته می پیچد حریر راز
❈۱❈
شب چو ماه آسمان پر راز
گرد خود آهسته می پیچد حریر راز
او چو مرغی خسته از پرواز
می نشیند بر درخت خشک پندارم
❈۲❈
شاخه ها از شوق می لرزند
در رگ خاموششان آهسته می جوشد
خون یادی دور
زندگی سر می کشد چون لاله ای وحشی
❈۳❈
از شکاف گور
از زمین دستِ نسیمی سرد
برگهای خشک را با خشم می روبد
آه ... بر دیوار سخت سینه ام گویی
❈۴❈
نا شناسی مشت می کوبد
( بازکن در ... اوست
باز کن در ... اوست )
❈۵❈
من به خود آهسته می گویم
باز هم رویا
آن هم اینسان تیره و درهم
باید از داروی تلخ خواب
❈۶❈
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
می فشارم پلکهای خسته را بر هم
لیک بر دیوار سخت سینه ام با خشم
ناشناسی مشت میکوبد
❈۷❈
( باز کن در ... اوست
باز کن در ... اوست )
دامن از آن سرزمین دور برچیده
❈۸❈
ناشکیبا دشتها را نوردیده
روزها در آتش خورشید رقصیده
نیمه شبها چون گلی خاموش
در سکوت ساحل مهتاب روییده
❈۹❈
( باز کن در ... اوست )
آسمانها را به دنبال تو گردیده
در ره خود خسته و بی تاب
❈۱۰❈
یاسمن ها را به بوی عشق بوییده
بالهای خسته اش را در تلاشی گرم
هر نسیم رهگذر با مهر بوسیده
( باز کن در ... اوست
❈۱۱❈
باز کن در ... اوست )
اشک حسرت می نشیند بر نگاه من
رنگ ظلمت می دود در رنگ آه من
❈۱۲❈
لیک من با خشم میگویم :
باز هم رویا
آنهم اینسان تیره و درهم
باید از داروی تلخ خواب
❈۱۳❈
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
می فشارم پلکهای خسته را بر هم
کامنت ها