فروغ فرخزاد:شب تیره و ره دراز و من حیران فانوس گرفته او به راه من
❈۱❈
شب تیره و ره دراز و من حیران
فانوس گرفته او به راه من
بر شعلهٔ بی شکیب فانوسش
وحشت زده می دود نگاه من
❈۲❈
بر ما چه گذشت ؟ کس چه می داند
در بستر سبزه های تر دامان
❈۳❈
گویی که لبش به گردنم آویخت
الماس هزار بوسهٔ سوزان
❈۴❈
بر ما چه گذشت ؟ کس چه می داند
من او شدم ... او خروش دریاها
من بوتهٔ وحشی نیازی گرم
او زمزمهٔ نسیم صحراها
❈۵❈
من تشنه میان بازوان او
همچون علفی ز شوق روییدم
❈۶❈
تا عطر شکوفه های لرزان را
در جام شب شکفته نوشیدم
❈۷❈
باران ستاره ریخت بر مویم
از شاخهٔ تک درخت خاموشی
در بستر سبزه های تر دامان
من ماندم و شعله های آغوشی
❈۸❈
می ترسم از این نسیم بی پروا
گر با تنم این چنین در آویزد
❈۹❈
ترسم که ز پیکرم میان جمع
عطر علف فشرده برخیزد
کامنت ها