فروغ فرخزاد:من خواب دیده ام که کسی می آید من خواب یک ستارهٔ قرمز دیده ام
❈۱❈
من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستارهٔ قرمز دیده ام
و پلک چشمم هی می پرد
و کفشهایم هی جفت می شوند
❈۲❈
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستارهٔ قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
❈۳❈
کسی می آید
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست ، مثل پدرنیست ،
مثل اِنسی نیست ، مثل یحیی نیست ، مثل مادر نیست ،
مثل اِنسی نیست ، مثل یحیی نیست ، مثل مادر نیست ،
❈۴❈
و مثل آن کسیست که باید باشد
و قدش از درختهای خانهٔ معمار هم بلندتر است
و صورتش از صورت امام زمان هم روشن تر
و از برادر سید جواد هم که رفته است
و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد
و از خود خود سید جواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست نمی ترسد
و از خود خود سید جواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست نمی ترسد
❈۵❈
و اسمش آن چنانکه مادر
در اول نماز و در آخر نماز صدایش می کند
یا قاضی القضات است
یا حاجت الحاجات است
❈۶❈
و می تواند
تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را
با چشمهای بسته بخواند
و می تواند حتی هزار را بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد
و می تواند حتی هزار را بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد
ومی تواند از مغازهٔ سید جواد ، هر چه قدر جنس که لازم دارد ، نسیه بگیرد
و می تواند کاری کند که لامپ الله
و می تواند کاری کند که لامپ الله
که سبز بود : مثل صبح سَحَر سبز بود .
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود
❈۷❈
آخ ...
چه قدر روشنی خوبست
چه قدر روشنی خوبست
و من چه قدر دلم می خواهد
❈۸❈
که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چه قدر دلم می خواهد
❈۹❈
که روی چارچرخهٔ یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ ...
چه قدر دور میدان چرخیدن خوبست
❈۱۰❈
چه قدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
چه قدر باغ ملی رفتن خوبست
چه قدر مزهٔ پپسی خوبست
چه قدر سینمای فردین خوبست
❈۱۱❈
و من چه قدر از همهٔ چیزهای خوب خوشم می آید
و من چه قدر دلم می خواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
❈۱۲❈
چرا من این همه کوچک هستم
که در خیابانها گم می شوم
چرا پدر که این همه کوچک نیست
و در خیابانها هم گم نمی شود
کاری نمی کند که آن کسی که بخواب من آمده ست ، روز آمدنش را جلو بیاندازد
و مردم محلهٔ کشتارگاه
و مردم محلهٔ کشتارگاه
❈۱۳❈
که خاک باغچه هاشان هم خونیست
و آب حوض هاشان هم خونیست
و تخت کفش هاشان هم خونیست
چرا کاری نمی کنند
❈۱۴❈
چرا کاری نمی کنند
چه قدر آفتاب زمستان تنبل است
❈۱۵❈
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
چرا پدر فقط باید
در خواب ، خواب ببیند
❈۱۶❈
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
❈۱۷❈
کسی می آید
کسی می آید
کسی که در دلش با ماست ، در نَفَسَش با ماست ، در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را نمی شود
کسی که آمدنش را نمی شود
گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
❈۱۸❈
کسی که زیر درختهای کهنهٔ یحیی بچه کرده است
و روز به روز
بزرگ می شود ، بزرگتر می شود
کسی از باران ، از صدای شرشر باران ،
❈۱۹❈
از میان پچ و پچ گلهای اطلسی
کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
و سفره را می اندازد
و نان را قسمت می کند
❈۲۰❈
و پپسی را قسمت می کند
و باغ ملی را قسمت می کند
و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند
و روز اسم نویسی را قسمت می کند
❈۲۱❈
و نمرهٔ مریضخانه را قسمت می کند
و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند
و سینمای فردین را قسمت می کند
درخت های دختر سید جواد را قسمت می کند
❈۲۲❈
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت می کند
و سهم ما را هم می دهد
من خواب دیده ام ...
کامنت ها