فروغ فرخزاد:نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند بی خبر از کوچ درد آلود انسانها
❈۱❈
نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند
بی خبر از کوچ درد آلود انسانها
باز هم دستی مرا چون زورقی لرزان
می کشد پاروزنان در کام طوفانها
❈۲❈
چهره هایی در نگاهم سخت بیگانه
خانه هایی بر فرازش اشکِ اخترها
❈۳❈
وحشتِ زندان و برق حلقهٔ زنجیر
داستانهایی ز لطفِ ایزد یکتا
❈۴❈
سینهٔ سرد زمین و لکه های گور
هر سلامی سایهٔ تاریکِ بدرودی
دستهایی خالی و در آسمانی دور
زردی ِ خورشید ِ بیمار ِ تب آلودی
❈۵❈
جستجویی بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده ای ظلمانی و پایی به ره خسته
❈۶❈
نه نشان آتشی بر قله های طور
نه جوابی از ورای این در بسته
❈۷❈
می نشینم خیره در چشمان تاریکی
می شود یک دم از این قالب جدا باشم ؟
همچو فریادی بپیچم در دل دنیا
چند روزی هم من عاصی ِ خدا باشم
❈۸❈
گر خدا بودم ، خدایا ، زین خداوندی
کی دگر تنها مرا نامی به دنیا بود
❈۹❈
من به این تخت مُرصّع پشت می کردم
بارگاهم خلوتِ خاموش دلها بود
❈۱۰❈
گر خدا بودم ، خدایا ، لحظه ای از خویش
می گسستم ، می گسستم ، دور می رفتم
روی ویران جاده های این جهان ِ پیر
بی رَدا و بی عصای نور می رفتم
❈۱۱❈
وحشت از من سایه در دلها نمی افکند
عاصیان را وعدهٔ دوزخ نمی دادم
❈۱۲❈
یا ره ِ باغ ارم کوتاه می کردم
یا در این دنیا بهشتی تازه می زادم
❈۱۳❈
گر خدا بودم دگر این شعلهٔ عصیان
کی مرا ، تنها سراپای مرا می سوخت
ناگه از زندان جسمم سر برون می کرد
پیشتر می رفت و دنیای مرا می سوخت
❈۱۴❈
سینه ها را قدرتِ فریاد می دادم
خود درون سینه ها فریاد می کردم
❈۱۵❈
هستی ِ من گسترش می یافت در هستی
شرمگین هر گه خدایی یاد می کردم
❈۱۶❈
مشتهایم ، این دو مشتِ سختِ بی آرام
کی دگر بیهوده بر دیوارها می خورد
آن چنان می کوفتم بر فرق دنیا مشت
تا که (هستی) در تن دیوارها می مرد
❈۱۷❈
خانه می کردم میان مردم خاکی
خود به آنها راز خود را باز می خواندم
❈۱۸❈
می نشستم با گروه باده پیمایان
شب میان کوچه ها آواز می خواندم
❈۱۹❈
شمع مِی در خلوتم تا صبحدم می سوخت
مست از او در کارها تدبیر می کردم
می دریدم جامهٔ پرهیز را بر تن
خود درون جام ِ مِی تطهیر می کردم
❈۲۰❈
من رها می کردم این خلق پریشان را
تا دمی از وحشت دوزخ بیاسایند
❈۲۱❈
جرعه ای از بادهٔ هستی بیاشامند
خویش را با زینت مستی بیارایند
❈۲۲❈
من نوای چنگ بودم در شبستانها
من شرار عشق بودم ، سینه ها جایم
مسجد و میخانهٔ این دیر ویرانه
پر خروش از ضربه های روشن پایم
❈۲۳❈
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ
من سلام مهر بودم بر لبان جام
❈۲۴❈
من شراب بوسه بودم در شب مستی
من سراپا عشق بودم ، کام بودم ، کام
❈۲۵❈
می نهادم گاهگاهی در سرای ِ خویش
گوش بر فریاد خلق بی نوای خویش
تا ببینم درد هاشان را دوایی هست
یا چه می خواهند آنها از خدای خویش ؟
❈۲۶❈
گر خدا بودم ، درسولم نام ِ پاکم بود
این جلال از جامه های چاک چاکم بود
❈۲۷❈
عشق شمشیر ِ من و مستی کتاب ِ من
باده خاکم بود ، آری باده خاکم بود
❈۲۸❈
ای دریغا لحظه ای آمد که لبهایم
سخت خاموشند و بر آنها کلامی نیست
خواهمت بدرود گویم تا زمانی دور
زانکه دیگر با تو اَم شوق ِ سلامی نیست
❈۲۹❈
زانکه نازیبد زبون را این خدایی ها
من کجا وزین تن ِ خاکی جدایی ها
❈۳۰❈
من کجا و این جهان ، این قتلگاه ِ شوم
ناگهان پرواز کردن ها ، رهایی ها
❈۳۱❈
می نشینم خیره در چشمان تاریکی
شب فرو می ریزد از روزن به بالینم
آه ، حتی در پس دیوارهای عرش
هیچ جز ظلمت نمی بینم ، نمی بینم
❈۳۲❈
ای خدا ، ای خندهٔ مرموز مرگ آلود
با تو بیگانه ست ، دردا ، ناله های من
❈۳۳❈
من تو را کافر ، تو را منکر ، تو را عاصی
کوری ِ چشم تو ، این شیطان ، خدای من
کامنت ها