فروغ فرخزاد:این شعر را برای تو می گویم در یک غروب تشنهٔ تابستان
❈۱❈
این شعر را برای تو می گویم
در یک غروب تشنهٔ تابستان
در نیمه های این ره ِ شوم آغاز
در کهنه گور این غم ِ بی پایان
❈۲❈
این آخرین ترانه لالاییست
در پای گاهوارهٔ خواب تو
❈۳❈
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
❈۴❈
بگذار سایهٔ من ِ سرگردان
از سایهٔ تو ، دور و جدا باشد
روزی به هم رسیم که گر باشد
کس بین ما ، نه غیر خدا باشد
❈۵❈
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی ِ فشرده ز دردم را
❈۶❈
می سایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را
❈۷❈
آن داغ ننگ خورده که می خندید
بر طعنه های بیهده ، من بودم
گفتم : که بانگ هستی ِ خود باشم
اما دریغ و درد که (زن) بودم
❈۸❈
چشمان بی گناه تو چون لغزد
بر این کتاب در هم بی آغاز
❈۹❈
عصیان ریشه دار زمانها را
بینی شکفته در دل هر آواز
❈۱۰❈
اینجا ستاره ها همه خاموشند
اینجا فرشته ها همه گریانند
اینجا شکوفه های گل مریم
بی قدرتر ز خار بیابانند
❈۱۱❈
اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریا کاری
❈۱۲❈
در آسمان تیره نمی بینم
نوری ز صبح روشن بیداری
❈۱۳❈
بگذار تا دوباره شود لبریز
چشمان من ز دانهٔ شبنم ها
رفتم ز خود که پرده براندازم
از چهر ِ پاک حضرتِ مریم ها
❈۱۴❈
بگسسته ام ز ساحل خوشنامی
در سینه ام ستارهٔ توفانست
❈۱۵❈
پروازگاه ِ شعلهٔ خشم من
دردا ، فضای تیرهٔ زندانست
❈۱۶❈
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی ِ فشرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را
❈۱۷❈
با این گروه ِ زاهد ِ ظاهر ساز
دانم که این جدال نه آسانست
❈۱۸❈
شهر من و تو ، طفلک شیرینم
دیریست کاشیانهٔ شیطانست
❈۱۹❈
روزی رسد که چشم تو با حسرت
لغزد بر این ترانهٔ درد آلود
جویی مرا درون سخنهایم
گویی به خود که مادر ِ من او بود
کامنت ها