فروغ فرخزاد:در چشم ِ روز خسته خزیده است رویای گنگ و تیرهٔ خوابی
❈۱❈
در چشم ِ روز خسته خزیده است
رویای گنگ و تیرهٔ خوابی
کنون دوباره باید از این راه
تنها به سوی خانه شتابی
❈۲❈
تا سایهٔ سیاه تو ، این سان
پیوسته در کنار تو باشد
❈۳❈
هرگز گمان مبر که در آنجا
چشمی به انتظار تو باشد
❈۴❈
بنشسته خانهٔ تو چو گوری
در ابری از غبار درختان
تاجی به سر نهاده چو دیروز
از تارهای نقرهٔ باران
❈۵❈
از گوشه های ساکت و تاریک
چون در گشوده گشت به رویت
❈۶❈
صدها سلام خامُش و مرموز
پر می کشند خسته به سویت
❈۷❈
گویی که می تپد دل ظلمت
در آن اتاق کوچک غمگین
شب می خزد چو مار سیاهی
بر پرده های نازک رنگین
❈۸❈
ساعت به روی سینهٔ دیوار
خالی ز ضربه ای ، ز نوایی
❈۹❈
در جرمی از سکوت و خموشی
خود نیز تکه ای ز فضایی
❈۱۰❈
در قابهای کهنه ، تصاویر
این چهره های مضحک فانی
بیرنگ از گذشت زمانها
شاید که بوده اند زمانی
❈۱۱❈
آیینه همچو چشم بزرگی
یک سو نشسته گرم تماشا
❈۱۲❈
برروی شیشه های نگاهش
بنشانده روح عاصی شب را
❈۱۳❈
تو خسته چون پرندهٔ پیری
رو می کنی به گرمی بستر
با پلک های بستهٔ لرزان
سر می نهی به سینهٔ دفتر
❈۱۴❈
گریند در کنار تو گویی
ارواح مردگان گذشته
❈۱۵❈
آنها که خفته اند بر این تخت
پیش از تو در زمان گذشته
❈۱۶❈
ز آنها هزار جنبش خاموش
ز آنها هزار نالهٔ بی تاب
همچون حبابهای گریزان
بر چهرهٔ فشردهٔ مرداب
❈۱۷❈
لبریز گشته کاج کهنسال
از غارغار شوم کلاغان
❈۱۸❈
رقصد به روی پنجره ها باز
ابریشم معطر باران
❈۱۹❈
احساس می کنی که دریغ است
با درد خود اگر بستیزی
می بویی آن شکوفهٔ غم را
تا شعر تازه ای بنویسی
کامنت ها