فروغ فرخزاد:عاقبت خط ِ جاده پایان یافت من رسیدم ز ره غبار آلود
❈۱❈
عاقبت خط ِ جاده پایان یافت
من رسیدم ز ره غبار آلود
نگهم پیشتر ز من می تاخت
بر لبانم سلام گرمی بود
❈۲❈
شهر ِ جوشان درون کورهٔ ظهر
کوچه می سوخت در تب خورشید
❈۳❈
پای من روی سنگفرش خموش
پیش می رفت و سخت می لرزید
❈۴❈
خانه ها رنگ دیگری بودند
گرد آلوده ، تیره و دلگیر
چهره ها در میان چادرها
همچو ارواح پای در زنجیر
❈۵❈
جوی خشکیده ، همچو چشمی کور
خالی از آب و از نشانهٔ او
❈۶❈
مردی آوازه خوان ز راه گذشت
گوش من پر شد از ترانهٔ او
❈۷❈
گنبدِ آشنای مسجد پیر
کاسه های شکسته را می ماند
مومنی بر فراز گلدسته
با نوایی حزین اذان می خواند
❈۸❈
می دویدند از پی سگها
کودکان ، پا برهنه ، سنگ به دست
❈۹❈
زنی از پشت مِعجَری خندید
باد ناگه دریچه ای را بست
❈۱۰❈
از دهان سیاه هشتی ها
بوی نمناک گور می آمد
مرد کوری عصا زنان می رفت
آشنایی ز دور می آمد
❈۱۱❈
دری آنجا گشوده گشت خموش
دستهایی مرا به خود خواندند
❈۱۲❈
اشکی از ابر چشمها بارید
دستهایی مرا زخود راندند
❈۱۳❈
روی دیوار ِ باز پیچک پیر
موج می زد چو چشمه ای لرزان
بر تن برگهای انبوهش
سبزی پیری و غبار زمان
❈۱۴❈
نگهم جستجو کنان پرسید
در کدامین مکان نشانهٔ اوست ؟
❈۱۵❈
لیک دیدم اتاق کوچک من
خالی از بانگ کودکانهٔ اوست
❈۱۶❈
از دل خاک سرد آیینه
ناگهان پیکرش چو گل رویید
موج زد دیدگان مخملیش
آه ، در وَهم هم مرا می دید !
❈۱۷❈
تکیه دادم به سینهٔ دیوار
گفتم آهسته : این تویی کامی ؟
❈۱۸❈
لیک دیدم کز آن گذشتهٔ تلخ
هیچ باقی نمانده جز نامی
❈۱۹❈
عاقبت خط ِ جاده پایان یافت
من رسیدم ز ره غبار آلود
تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
شهر من گور آرزویم بود
کامنت ها