فروغ فرخزاد:دیده ام سوی دیار تو و در کف تو از تو دیگر نه پیامی نه نشانی
❈۱❈
دیده ام سوی دیار تو و در کف تو
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی
نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایه ای از راز نهانی
❈۲❈
دشت تف کرده و بر خویش ندیده
نم نم بوسهٔ باران بهاران
❈۳❈
جاده ای گم شده در دامن ظلمت
خالی از ضربهٔ پاهای سواران
❈۴❈
تو به کس مهر نبندی ، مگر آن دم
که ز خود رفته ، در آغوش تو باشد
لیک چون حلقهٔ بازو بگشایی
نیک دانم که فراموش تو باشد
❈۵❈
کیست آن کس که تو را برق نگاهش
می کشد سوخته لب در خم راهی ؟
❈۶❈
یا در آن خلوت جادویی ِ خاموش
دستش افروخته فانوس گناهی
❈۷❈
تو به من دل نسپردی که چو آتش
پیکرت را زعطش سوخته بودم
من که در مکتب رویایی زهره
رسم افسونگری آموخته بودم
❈۸❈
بر تو چون ساحل آغوش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم
❈۹❈
( وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم )
❈۱۰❈
بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه درودی ، نه پیامی ، نه نشانی
ره خود گیرم و ره بر تو گشایم
ز آنکه دیگر تو نه آنی ، تو نه آنی
کامنت ها