فروغ فرخزاد:مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور
❈۱❈
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
❈۲❈
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
❈۳❈
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها ، دیروزها
❈۴❈
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
❈۵❈
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
❈۶❈
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر
❈۷❈
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
❈۸❈
بعد من ناگه به یکسو می روند
پرده های تیرهٔ دنیای من
❈۹❈
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
❈۱۰❈
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من ، با یاد من بیگانه ای
در بر آیینه می ماند به جای
تار مویی ، نقش دستی ، شانه ای
❈۱۱❈
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
❈۱۲❈
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود
❈۱۳❈
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راه ها
❈۱۴❈
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاکِ دامنگیر خاک
❈۱۵❈
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
❈۱۶❈
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
کامنت ها