فروغ فرخزاد:آن کلاغی که پرید از فراز سَر ِ ما
❈۱❈
آن کلاغی که پرید
از فراز سَر ِ ما
و فرو رفت در اندیشهٔ آشفتهٔ ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزهٔ کوتاهی ، پهنای افق را پیمود
و صدایش همچون نیزهٔ کوتاهی ، پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
❈۲❈
همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن روزنهٔ سرد عبوس
باغ را دیدیم
❈۳❈
و از آن شاخهٔ بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند ، اما من و تو
❈۴❈
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
❈۵❈
و هم آغوشی در اوراق کهنهٔ یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت منست
با شقایق های سوختهٔ بوسهٔ تو
و صمیمیت تن هامان ، در طرّاری
❈۶❈
و درخشیدن عریانیمان
مثل فلس ماهی ها در آب
سخن از زندگی نقره ای آوازیست
که سحرگاهان فوّارهٔ کوچک می خواند
❈۷❈
ما در آن جنگل سبز سیّال
شبی از خرگوشان وحشی
و در آن دریای مضطرب خونسرد
❈۸❈
از صدف های پر از مروارید
و در آن کوه غریب فاتح
از عقابان جوان پرسیدیم
که چه باید کرد
❈۹❈
همه می دانند
همه می دانند
ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان ، ره یافته ایم
❈۱۰❈
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی گمنام
و بقا را در یک لحظهٔ نا محدود
که دو خورشید به هم خیره شدند
❈۱۱❈
سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روزست و پنجره های باز
و هوای تازه
❈۱۲❈
و اجاقی که در آن اشیا بیهده می سوزند
و زمینی که ز کِشتی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان عاشق ماست
❈۱۳❈
که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم
بر فراز شب ها ساخته اند
به چمنزار بیا
❈۱۴❈
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن ، از پشت نفس های گل ابریشم
همچنان آهو که جفتش را
❈۱۵❈
پرده ها از بغضی پنهانی سرشارند
و کبوترهای معصوم
از بلندی های برج سپید خود
به زمین می نگرند
کامنت ها