فروغ فرخزاد:همهٔ هستی من آیهٔ تاریکیست که تو را در خود تکرار کنان
❈۱❈
همهٔ هستی من آیهٔ تاریکیست
که تو را در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه تو را آه کشیدم ، آه
❈۲❈
من در این آیه تو را
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
❈۳❈
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر می گردد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر می گردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در فاصلهٔ رخوتناک دو هم آغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید (صبح بخیر)
❈۴❈
زندگی شاید آن لحظهٔ مسدودیست
که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
❈۵❈
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازهٔ یک تنهاییست
دل من
❈۶❈
که به اندازهٔ یک عشقست
به بهانه های سادهٔ خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهٔ خانه مان کاشته ای
❈۷❈
و به آواز قناری ها
که به اندازهٔ یک پنجره می خوانند
آه ...
❈۸❈
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من ،
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
❈۹❈
سهم من پایین رفتن از یک پلهٔ متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید :
❈۱۰❈
( دستهایت را
دوست میدارم )
دستهایم را در باغچه می کارم
❈۱۱❈
سبز خواهم شد ، می دانم ، می دانم ، می دانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
❈۱۲❈
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
❈۱۳❈
پسرانی که به من عاشق بودند ، هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسّم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد
❈۱۴❈
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیَم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
❈۱۵❈
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر می گردد
❈۱۶❈
و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند
هیچ صیّادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد ، مرواریدی صید نخواهد کرد
هیچ صیّادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد ، مرواریدی صید نخواهد کرد
من
❈۱۷❈
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام ، آرام
❈۱۸❈
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
کامنت ها