فروغ فرخزاد:معشوق من با آن تن برهنهٔ بی شرم
❈۱❈
معشوق من
با آن تن برهنهٔ بی شرم
بر ساقهای نیرومندش
چون مرگ ایستاد
❈۲❈
خط های بی قرار مورّب
اندامهای عاصی او را
در طرح استوارش
❈۳❈
دنبال می کنند
معشوق من
گویی ز نسل های فراموش گشته است
❈۴❈
گویی که تاتاری
در انتهای چشمانش
پیوسته در کمین سواریست
گویی که بربری
❈۵❈
در برق پر طراوت دندانهایش
مجذوب خون گرم شکاریست
معشوق من
❈۶❈
همچون طبیعت
مفهوم ناگزیر صریحی دارد
او با شکست من
قانون صادقانهٔ قدرت را
❈۷❈
تأیید می کند
او وحشیانه آزادست
مانند یک غریزهٔ سالم
❈۸❈
در عمق یک جزیرهٔ نامسکون
او پاک می کند
با پاره های خیمهٔ مجنون
از کفش خود غبار خیابان را
❈۹❈
معشوق من
همچون خداوندی ، در معبد نپال
گویی از ابتدای وجودش
❈۱۰❈
بیگانه بوده است
او
مردیست از قرون گذشته
یادآور اصالتِ زیبایی
❈۱۱❈
او در فضای خود
چون بوی کودکی
پیوسته خاطرات معصومی را
❈۱۲❈
بیدار می کند
او مثل یک سرود خوش عامیانه است
سرشار از خشونت و عریانی
❈۱۳❈
او با خلوص دوست می دارد
ذرات زندگی را
ذرات خاک را
غمهای آدمی را
❈۱۴❈
غمهای پاک را
او با خلوص دوست می دارد
یک کوچه باغ دهکده را
یک درخت را
❈۱۵❈
یک ظرف بستنی را
یک بند رخت را
معشوق من
❈۱۶❈
انسان ساده ایست
انسان ساده ای که من او را
در سرزمین شوم عجایب
چون آخرین نشانهٔ یک مذهب شگفت
❈۱۷❈
در لابلای بوتهٔ پستانهایم
پنهان نموده ام
کامنت ها