فروغ فرخزاد:- روز یا شب ؟ - نه ، ای دوست ، غروبی ابدیست
❈۱❈
- روز یا شب ؟
- نه ، ای دوست ، غروبی ابدیست
با عبور دو کبوتر در باد
چون دو تابوت سپید
❈۲❈
و صداهایی از دور ، از آن دشت غریب ،
بی ثبات و سرگردان ، همچون حرکت باد
- سخنی باید گفت
❈۳❈
سخنی باید گفت
دل من می خواهد با ظلمت جفت شود
سخنی باید گفت
چه فراموشی سنگینی
❈۴❈
سیبی از شاخه فرو می افتد
دانه های زرد تخم کتان
زیر منقار قناری های عاشق من می شکنند
گل باقالا ، اعصاب کبودش را در سُکر ِ نسیم
❈۵❈
می سپارد به رها گشتن از دلهرهٔ گنگ دگرگونی
و در اینجا ، در من ، در سر من ؟
آه ...
❈۶❈
در سر من چیزی نیست به جز چرخش ذرات غلیظ سرخ
و نگاهم مثل یک حرف دروغ
شرمگینست و فرو افتاده
❈۷❈
- من به یک ماه می اندیشم
- من به حرفی در شعر
- من به یک چشمه می اندیشم
- من به وهمی در خاک
❈۸❈
- من به بوی غنی ِ گندمزار
- من به افسانهٔ نان
- من به معصومیت بازی ها
و به آن کوچهٔ باریک دراز
❈۹❈
که پر از عطر درختان اقاقی بود
- من به بیداری تلخی که پس از بازی
و به بهتی که پس از کوچه
و به خالی طویلی که پس از عطر اقاقی ها
❈۱۰❈
- قهرمانی ها ؟
- آه
اسب ها پیرند
❈۱۱❈
- عشق ؟
- تنهاست و از پنجره ای کوتاه
به بیابانهای بی مجنون می نگرد
به گذرگاهی با خاطره ای مغشوش
❈۱۲❈
از خرامیدن ساقی نازک در خلخال
- آرزوها ؟
- خود را می بازند
❈۱۳❈
در هماهنگی بی رحم هزاران در
- بسته ؟
- آری ، پیوسته بسته ، بسته
- خسته خواهی شد
❈۱۴❈
- من به یک خانه می اندیشم
با نفس های پیچک هایش ، رخوتناک
با چراغانش روشن ، همچون نی نی ِ چشم
❈۱۵❈
با شبانش متفکر ، تنبل ، بی تشویش
و به نوزادی با لبخندی نامحدود
مثل یک دایرهٔ پی در پی بر آب
و تنی پر خون ، چون خوشه ای از انگور
❈۱۶❈
- من به آوار می اندیشم
و به تاراج وزش های سیاه
و به نوری مشکوک
❈۱۷❈
که شبانگاهان در پنجره می کاود
و به گوری کوچک ، کوچک چون پیکر یک نوزاد
- کار ... کار ؟
❈۱۸❈
- آری ، اما در آن میز بزرگ
دشمنی مخفی مسکن دارد
که تو را می جود آرام آرام
همچنان که چوب و دفتر را
❈۱۹❈
و هزاران چیز بیهودهٔ دیگر را
و سر انجام ، تو در فنجانی چای فرو خواهی رفت
مثل قایق در گرداب
و در اعماق افق ، چیزی جز دود غلیظ سیگار
❈۲۰❈
و خطوطی نامفهوم نخواهی دید
- یک ستاره ؟
- آری صدها ، صدها ، اما
❈۲۱❈
همه در آن سوی شبهای محصور
- یک پرنده ؟
آری صدها ، صدها ، اما
همه در خاطره های دور
❈۲۲❈
با غرور عبث بال زدنهاشان
- من به فریادی در کوچه می اندیشم
- من به موشی بی آزار که در دیوار
گاهگاهی گذری دارد
❈۲۳❈
- سخنی باید گفت
سخنی باید گفت
در سحرگاهان ، در لحظهٔ لرزانی
❈۲۴❈
که فضا همچون احساس بلوغ
ناگهان با چیزی مبهم می آمیزد
من دلم می خواهد
که به طغیانی تسلیم شوم
❈۲۵❈
من دلم می خواهد
که ببارم از آن ابر بزرگ
من دلم می خواهد
که بگویم نه نه نه نه
❈۲۶❈
- برویم
- سخنی باید گفت
- جام یا بستر ، یا تنهایی ، یا خواب ؟
❈۲۷❈
- برویم ...
کامنت ها