فروغ فرخزاد:شب سیاهی کرد و بیماری گرفت دیده را طغیان بیداری گرفت
❈۱❈
شب سیاهی کرد و بیماری گرفت
دیده را طغیان بیداری گرفت
دیده از دیدن نمی ماند ، دریغ
دیده پوشیدن نمی داند ، دریغ
❈۲❈
رفت و در من مرگزاری کهنه یافت
هستیَم را انتظاری کهنه یافت
آن بیابان دید و تنهاییم را
ماه و خورشید مقواییم را
❈۳❈
چون جنینی پیر ، با زهدان به جنگ
می درد دیوار زهدان را به چنگ
زنده ، اما حسرت زادن در او
مرده ، اما میل جان دادن در او
❈۴❈
خود پسند از درد خود نا خواستن
خفته از سودای برپاخاستن
خنده ام غمناکی بیهوده ای
ننگم از دلپاکی ِ بیهوده ای
❈۵❈
غربت سنگینم از دلدادگیم
شور تند مرگ در همخوابگیم
نامده هرگز فرود از بام خویش
در فرازی شاهد اعدام خویش
❈۶❈
کرم خاک و خاکش اما بویناک
بادبادکهاش در افلاک پاک
ناشناس نیمهٔ پنهانیَش
شرمگین چهرهٔ انسانیَش
❈۷❈
کو به کو در جستجوی جفت خویش
می دود ، معتاد بوی جفت خویش
جویدش گهگاه و ناباور از او
جفتش اما سخت تنهاتر از او
❈۸❈
هر دو در بیم و هراس از یکدگر
تلخکام و ناسپاس از یکدگر
عشقشان ، سودای محکومانه ای
وصلشان ، رویای مشکوکانه ای
❈۹❈
آه اگر راهی به دریاییم بود
از فرو رفتن چه پرواییم بود
❈۱۰❈
گر به مردابی ز جریان ماند آب
از سکون خویش نقصان یابد آب
جانش اقلیم تباهی ها شود
ژرفنایش گور ماهی ها شود
❈۱۱❈
آهوان ، ای آهوان دشتها
گاه اگر در معبر گلگشت ها
❈۱۲❈
جویباری یافتید آوازخوان
رو به استغنای دریاها روان
جاری از ابریشم جریان خویش
خفته بر گردونهٔ طغیان خویش
❈۱۳❈
یال اسب باد در چنگال او
روح سرخ ماه در دنبال او
ران سبز ساقه ها را می گشود
عطرِ بکر بوته ها را می ربود
❈۱۴❈
بر فرازش ، در نگاه هر حباب
انعکاس بی دریغ آفتاب
خواب آن بی خواب را یاد آورید
مرگِ در مرداب را یاد آورید
کامنت ها