فروغ فرخزاد:تنها تر از یک برگ با بار شادیهای مهجورم
❈۱❈
تنها تر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام می رانم
❈۲❈
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی
در سایه ای خود را رها کردم
❈۳❈
در سایهٔ بی اعتبار عشق
در سایه فرّار خوشبختی
در سایهٔ ناپایداری ها
❈۴❈
شبها که می چرخد نسیمی گیج
در آسمان کوته دلتنگ
شبها که می پیچد مِهی خونین
در کوچه های آبی رگها
❈۵❈
شبها که تنهاییم
با رعشه های روحمان ، تنها -
در ضربه های نبض می جوشد
احساس هستی ، هستی بیمار
❈۶❈
( در انتظار دره ها رازیست )
این را به روی قله های کوه
بر سنگهای سهمگین کندند
❈۷❈
آنها که در خط سقوط خویش
یک شب سکوت کوهساران را
از التماسی تلخ آکندند
❈۸❈
( در اضطراب دستهای پر،
آرامش دستان خالی نیست
خاموشی ویرانه ها زیباست )
این را زنی در آبها می خواند
❈۹❈
در آبهای سبز تابستان
گویی که در ویرانه ها می زیست
ما یکدگر را با نفسهامان
❈۱۰❈
آلوده می سازیم
آلودهٔ تقوای خوشبختی
ما از صدای باد می ترسیم
ما از نفوذ سایه های شک
❈۱۱❈
در باغهای بوسه هامان رنگ می بازیم
ما در تمام میهمانی های قصر نور
از وحشت آواز می لرزیم
❈۱۲❈
اکنون تو اینجایی
گسترده چون عطر اقاقی ها
در کوچه های صبح
بر سینه ام سنگین
❈۱۳❈
در دستهایم داغ
در گیسوانم رفته ، از خود سوخته ، مدهوش
اکنون تو اینجایی
❈۱۴❈
چیزی وسیع و تیره و انبوه
چیزی مشوّش چون صدای دوردست روز
بر مردمکهای پریشانم
می چرخد و می گسترد خود را
❈۱۵❈
شاید مرا از چشمه می گیرند
شاید مرا از شاخه می چینند
شاید مرا مثل دری بر لحظه های بعد می بندند
شاید ...
❈۱۶❈
دیگر نمی بینم .
ما بر زمینی هرزه روییدیم
ما بر زمینی هرزه می باریم
❈۱۷❈
ما (هیچ) را در راه ها دیدیم
بر اسب زرد بالدار خویش
چون پادشاهی راه می پیمود
❈۱۸❈
افسوس ، ما خوشبخت و آرامیم
افسوس ، ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت ، زیرا دوست می داریم
دلتنگ ، زیرا عشق نفرینیست
کامنت ها