فروغ فرخزاد:آن تیره مردمکها ، آه آن صوفیان سادهٔ خلوت نشین من
❈۱❈
آن تیره مردمکها ، آه
آن صوفیان سادهٔ خلوت نشین من
در جذبهٔ سماع دو چشمانش
از هوش رفته بودند
❈۲❈
دیدم که بر سراسر من موج می زند
چون هرم سرخگونهٔ آتش
چون انعکاس آب
❈۳❈
چون ابری از تشنج بارانها
چون آسمانی از نفس فصلهای گرم
تا بی نهایت
تا آن سوی حیات
❈۴❈
گسترده بود او
دیدم که در وزیدن دستانش
جسمیّت وجودم
❈۵❈
تحلیل می رود
دیدم که قلب او
با آن طنین ساحر سرگردان
پیچیده در تمامی قلب من
❈۶❈
ساعت پرید
پرده به همراه باد رفت
او را فشرده بودم
❈۷❈
در هالهٔ حریق
می خواستم بگویم
اما شگفت را
انبوه سایه گستر مژگانش
❈۸❈
چون ریشه های پردهٔ ابریشم
جاری شدند از بن تاریکی
در امتداد آن کشالهٔ طولانی ِ طلب
و آن تشنج ، آن تشنج مرگ آلود
❈۹❈
تا انتهای گمشدهٔ من
دیدم که می رهم
دیدم که می رهم
❈۱۰❈
دیدم که پوست تنم از انبساط عشق ترک می خورد
دیدم که حجم آتشینم
آهسته آب شد
❈۱۱❈
و ریخت ، ریخت ، ریخت
در ماه ، ماه به گودی نشسته ، ماه ِمنقلب تار
در یکدیگر گریسته بودیم
در یکدیگر تمام لحظهٔ بی اعتبار وحدت را
❈۱۲❈
دیوانه وار زیسته بودیم
کامنت ها