قاآنی:پیک دلارام دی درآمدم از در نامهیی آورد سر به مهر ز دلبر
❈۱❈
پیک دلارام دی درآمدم از در
نامهیی آورد سر به مهر ز دلبر
جستم و بگرفتم وگشودم و دیدم
یار نوشتست کای ادیب سخنور
❈۲❈
خیز و مبوی ار به دست داری سنبل
خیز و منوش ار بهکام داری ساغر
آب بزن حجره را گلاب بیفشان
برگ بنه خانه را شراب بیاور
❈۳❈
یار بخوان می بخواه بزم بیارا
نقل بهل گل بریز فرش بگستر
چون سر زلفم بسای مشک به هاون
چون خم جعدم بسوز عود به مجمر
❈۴❈
عیش موفا کن از شراب مصفا
بزم معطر کن از گلاب مقطر
ساز سماع مرا بساز ز هر باب
برک نشاط مرا بخواه ز هر در
❈۵❈
نقل و می شمع و شهد و شکر و شاهد
رود و نی و تار و عود و بربط و مزهر
هیچ خبر نیستت مگر که دل من
زین سفر دیر بازگشته مکدر
❈۶❈
هشت مه افزونترست کافتان خیزان
گرد صفت میشتابم از پس لشکر
زین سر از یال اسب دارم بالین
زیر تن از زین رخش دارم بستر
❈۷❈
دشت مرا مجلسست و هامون محفل
گرد مرا خیمه است و گردون چادر
خیمهٔ من چرخ هست و حجره بیابان
مسند من زین و خوابگاه من اشقر
❈۸❈
چرم تن من مراست گویی جوشن
مغز سر من مراست گویی مغفر
گویی با جوشن آفریدم ایزد
گویی با مغفر آوریدم داور
❈۹❈
تختم یکران شدس و چترم خورشید
خودم زینت شدست و دِرعم زیور
غالیهامگرد راه و شانه سرانگشت
ماشطهام آفتاب و آینه خنجر
❈۱۰❈
گرد رهست ار به چشم دارم سرمه
خاک رهست ار به زلف پاشم عنبر
شیب و فراز جهان بریدم و دیدم
معظم معمورهٔ جهان چو سکندر
❈۱۱❈
گه به مغاکی شدم بر آن روی ماهی
گه به ستیغی شدم بدان سوی اختر
گه به نشیبی ز حد هستی بیرون
گه به فرازی ز آفرینش برتر
❈۱۲❈
رخت سپردم گهی به مخزن قارون
تخت نهادم گهی به پشت دو پیکر
گاه ز سرما لبم کفیده چو پسته
گاه زگرما تنم تفیده چواخگر
❈۱۳❈
بسکه ببوسید نعل موزهٔ عزمم
مومصفت نرم شد رکاب تکاور
خودم فرسودهگشت و درعم سوده
زخشم آسیمهگشت و شخصم مضطر
❈۱۴❈
بارم درگل نشست و خارم در دل
تابم از رخ پرید و خوابم از سر
رخشم نالان که بس کن آخر بنشین
از در رحمت یکی به حالم بنگر
❈۱۵❈
مرغ نیم تا یکی پرم ز بر و زیر
برق نیم تا به کی جهم به که و در
چرخ نیم تا به کی خرامم ایدون
باد نیم تا به کی شتابم ایدر
❈۱۶❈
چند دوم چون نیم نبیرهٔ گردون
چند روم چون نیم سلالهٔ صرصر
من نه خیالم چنین چه پویم ایدون
من نهگمانم چنین چه رانم ایدر
❈۱۷❈
رانت مگر آهنست و گامت فولاد
جانت مگر خاره است و جسمت مرمر
چند دهم شرح هیچ دیده مبیناد
آنچه بدیدم ز رنج و انده بیمر
❈۱۸❈
جسمم بیتاب گشته چهرم بیآب
چشمم بیخواب گشته جانم بیخور
گر تو ببینی مرا یقین نشناسی
ورت بگویم منم نداری باور
❈۱۹❈
جز که به گرمابه تن بشویم و رخسار
گرد برافشانم از دو زلف معنبر
غالیه سایم به زلف و غازه به رخسار
رنگکلف بسترم ز ماه منور
❈۲۰❈
هی بزنم شانه برد و بیچان سنبل
هی بکشم سرمه در دو مشکین عبهر
تا زند این راه جان به شوخی غمزه
تا شود آن دام دل به حلقهٔ چنبر
❈۲۱❈
باده خورم یک دو ساتکین سپس هم
تا دو رخم بشکفد چو لالهٔ احمر
وانگه بر عادت قدیم که دانی
مدحت فخرالانام خوانم از بر
❈۲۲❈
اصل طرب فصل جود میر معظم
بحرکرم بدر ملک صدر مظفر
فارس دولت نظام ملک شهنشاه
حارس ملّت قوام دین پیمبر
❈۲۳❈
حاجی آقاسی آنکه خاک درش را
میران آیین کنند و شاهان افسر
از کرم اوست هرچه رزق به گیتی
وز قلم اوست هرچه عیش به کشور
❈۲۴❈
روزی او میخورند عارف و عامی
نعمت او میبرند مومن وکافر
همّت او چون ابد ندارد پایان
فکرت اور چون فلک ندارد معبر
❈۲۵❈
زایر درگاه او به گام نخستین
پای گذارد به فرق چرخ مدور
ای نفست نفس را به یزدان داعی
وی سخنت عقل را به یزدان رهبر
❈۲۶❈
راز بیان تو خواست تا بنماید
ایزد از آن آفرید چشمه کوثر
سر جلال تو خواست تا بگشاید
باری از آن خلق کرد گنبد اخضر
❈۲۷❈
فیض نیارد ز هم گسست وگرنه
با تو تمامست آفرینش داور
حبر سر خامهات چکیده به عمّان
وررنه ز عمّان نزاید این همه گوهر
❈۲۸❈
مَنبت کلک تو بود هند وگرنه
این همه از هند می نخیزد شکر
آیت عزمت به کشتی ار بنگارند
باز ناستد به صد هزاران لنگر
❈۲۹❈
خاطر خصمت به آذر ار بنمایند
میبرود گرمی از طبیعت آذر
حکمت کونین در وجود تو مدغم
دولت جاوید در رضای تو مضمر
❈۳۰❈
مور شود با اعانت تو سلیمان
باز شود با اهانت تو کبوتر
گویا زاید ز حرص مدح تو کودک
بینا روید ز شوق روی تو عبهر
❈۳۱❈
خشم تو است ار شود هلاک مجسّم
لفظ تو است ار شود حیات مصوّر
برگ درختان بود به مدح تو گویا
ریگ بیابان شود ز وصف تو جانور
❈۳۲❈
رقص کند ز اهتزاز مدح تو دیوان
وجد کند ز اشتمال وصف تو دفتر
جود تو همچون ابد ندارد پایان
فکر تو همچون فلک ندارد معبر
❈۳۳❈
جوهر امر تو با قضاست مرکب
گوهر ذات تو با سخاست مخمّر
چشم ضمیرت به نور علم ببیند
نیک وبد خلق تا به عرصهٔ محشر
❈۳۴❈
نقد هنر با دوام جود تو رایج
ذات عرض با قوام عدل تو جوهر
ساکنی وصیت تو چو پرتو خورشید
هر روز از باختر رود سوی خاور
❈۳۵❈
ثابتی و عزم تو چو کوکب سیار
گردد دایم به گرد تودهٔ اغبر
خشم تو بر دوستان تست عنایت
کاتش سوزان بود حیات سمندر
❈۳۶❈
لطف تو بر دشمنان تست سیاست
کاب روان بود مرگ قبطی ابتر
کلکت شهباز حکمتیستکه او را
علم و هنر بال هست و فتح و ظفر پر
❈۳۷❈
پوید و در پویهاش نظام ممالک
جنبد و در جنبشش قضای مقدر
گل خورد و دز شاهوارکند قی
ره برد و راز روزگار کند سر
❈۳۸❈
هست دو انگشت نی بویژهکه اورا
گشته جهان قاف تا به قاف مسخّر
هیچ شنیدی خدایگانا کز تب
تافت تن و جان من چو بوتهٔ زرگر
❈۳۹❈
گر نبد از هیبت جلال تو از چه
زینسان تبلرزهام افتاد به پیکر
زیر و زبر باد روزگار عدویت
تا که زمین زیر هست و گردون از بر
کامنت ها