قاآنی:دوش چو شد بر سریر چرخ مدور ماه فلک جانشین مهر منوّر
❈۱❈
دوش چو شد بر سریر چرخ مدور
ماه فلک جانشین مهر منوّر
طرفه غزالم رسید مست و غزلخوان
بافته از عنبرش به ماه دو چنبر
❈۲❈
تعبیه کردست گفتی از در شوخی
ماه منور به چین مشک مدور
غرّهٔ غَرّار او به طرهٔ طرّار
قرصهٔ کافور بد به طبلهٔ عنبر
❈۳❈
یا نه تو گفتی زگرد موکب دارا
گوشهٔ ابرو نمود تیغ سکندر
تافته رویش به زیر بافته مویش
بر صفت ذوالفقار در دل کافر
❈۴❈
گفته چه خسبی ز جای خیز و بپیمای
بادهیی از رنگ و بو چو لالهٔ احمر
باده ای ار فیالمثل به سنگ بتابد
گویی برجست از آن شرارهٔ آذر
❈۵❈
تا شودم باز چهره چون پر طاووس
از گلوی بط به زیر خون کبوتر
گفتمش ای ترک ساده باده حرامست
خاطر بر ترک خمر دار مخمّر
❈۶❈
گفت چه رانی سخن ندانی فردا
هرچه خطا از عطا ببخشد داور
رقصکند از نشاط صالح و طالح
وجد کند بر بساط مومن و کافر
❈۷❈
خلق جهان را دو عشرتست و دو شادی
اهل زمان را دو زینتست و دو زیور
شادی عامی ز بهر حیدرکرار
عشرت خاصی ز چهر خسرو صفدر
❈۸❈
آن شده قایم مقام ماه رسالت
این شده نایب مناب شاه فلک فر
گفتمش اَستار این کنایت برگیر
گفتمش اسرار این حکایت بشمر
❈۹❈
حال مسمی بگو ز تسمیه بگریز
حل معما بکن زتعمیه بگذر
گفت که فردا مگر نه عید غدیرست
عیدی بادش چو بوی عود معطر
❈۱۰❈
در به چنین روزی از جهاز هیونان
ساخت نشستنگهی رسول مطهر
.گرد وی انبوه از مهاجر و انصار
فوجی چون موج بحر بیحد و بیمر
❈۱۱❈
خرد و کلان خوب و زشت بنده و آزاد
پیر و جوان شیخ و شاب منعم و مطر
برشد و گفتا الست اولی منکم
گفتند آری ز ما به مایی بهتر
❈۱۲❈
دست علی را سپس گرفت و برافراخت
قطب هدی را پدید شد خط محور
گفتکه ای خلق بنگرید تناتن
گفت که ای قوم بشنوید سراسر
❈۱۳❈
هرکش مولا منم علیش مولاست
اوست پس از من به خلق سید و سرور
یارب خواری ده آنکه او را دشمن
یارب یاری کن آنکه او را یاور
❈۱۴❈
حرمت این روز را سه روز پیاپی
بگذرد از جرم خلق خالق اکبر
شادی دیگر ازین در است که فردا
شاه فریدهرن بر آفتاب زند بر
❈۱۵❈
تیغی کش پادشاه کرده عنایت
راست حمایل نمایدش چو دو پیکر
تیغی کان را شه از میان بگشاده
او بهکمر استوار بندد ایدر
❈۱۶❈
تیغی لاغرتر از خیال مهندس
تیغی نافذتر از قضای مقدّر
تیغی درکام خصم زهر مجسم
تیغی در روز رزم مرگ مصوّر
❈۱۷❈
جوهر آن تیغ بر صحیفهٔ آن تیغ
مورچگانند در محیط شناور
درکلف خسرو بگویمت به چه ماند
رود روران درکنار بحر مقعر
❈۱۸❈
درکمر شاه لاغرست و عجب نیست
ماه بکاهد ز قرب خسرو خاور
حرمت شه را روا بود که ببوسد
صفحهٔ آن تیغ را خدیو دلاور
❈۱۹❈
ورنه ندیدم که کس نماید معجون
سودهٔ الماس را به قند مکرر:
یا نشنیدمکه هیچگه ملکالموت
غوطه زند اندر آب چشمهٔ کوثر
❈۲۰❈
تیغ که باید همی به زهرش آلود
شاهش آلوده دارد از چه به شکر
نینی از آن تیغ پادشاه ببوسد
تاش مرصعکند به لؤلؤ و گوهر
❈۲۱❈
گفتمش ای شوخ ازین عبارت شیرین
شور برآوردی از روان سخنور
لیک مرا عیش تلخ گشت از یراک
کند زبانم به مدح شاه مظفر
❈۲۲❈
گفت تو امشب به عیش کوشکه فردا
من بر شه این قصیده خوانم از بر
کامنت ها