قاآنی:چه مایه مایلی ای ترک ترک و خفتان را یکی بیاو میازار چهر الوان را
❈۱❈
چه مایه مایلی ای ترک ترک و خفتان را
یکی بیاو میازار چهر الوان را
هوای جنگ چه داری نوای چنگ شنو
به یک دو جام میکهنه تازهکن جان را
❈۲❈
ز شور و طیش چهدیدی بهسور و عیشگرای
که حاصلی به ازین نیست دور دوران را
ز سینهکینه بپرداز وکار آب بساز
مزن بر آتشکین همچو باد دامان را
❈۳❈
چهارماهه نهبس بود شور و فتنه و جنگ
که باز زین زنی از بهرکینه یکران را
به زلفکان سیاهت به جای مشک و عبیر
چه بینم این همهگرد و غبار میدان را
❈۴❈
ازین قبلکه به بر بینمت سلیح نبرد
گمان برمکه خلف مر تویی نریمان را
تو فتنهکردی و تاجیک و ترک متهمند
که ره به فتنهگشودند ملک سلطان را
❈۵❈
نه از نبایر سلمی نه از نتایج تور
تراکهگفتکه ویران نمایی ایران را
کمان و تیرت اگر نفس آرزو دارد
کمان ابرو بنمای و تیر مژگان را
❈۶❈
ورت به خود و زره دلکشد یکی بگذار
چو خود بر سر آنگیسوی زرهسان را
بس است آن زنخ و زلفگوی و چوگانت
چه مایلی هله اینقدرگوی و چوگان را
❈۷❈
همی ز بند حوادثگشایش ار طلبی
درآ به حجره و بگشای بند خفتان را
ورت هواستکه در فارس فتنه بنشیند
یکی ز خلق بپوش آن دو چشم فتان را
❈۸❈
بیار از آن می چون ارغوانکه مدحت آن
میان جمع به رقص آورد سخندان را
چو در شود بهگلوی خورنده از دل جام
ز دل برون فکند رازهای پنهان را
❈۹❈
از آن شرابکهگر بیندشکسی شب تار
کند نظاره به ظلمات آب حیوان را
بده بگیر بنوشان بنوش تا ز طرب
تو عشوه سازکنی من مدیح سلطان را
❈۱۰❈
خدیو راد محمد شه آنکه ملکت او
ز هرکرانه محیطاست ملک امکان را
ندانما به چه بستایمشکه شوکت او
گشاده ز آن سوی بازار وهم دکان را
❈۱۱❈
به خلق پارس بس این رحمتشکه برهانید
ز چنگ حادثه یک مملکت مسلمان را
اگرچه حاکم و محکوم را نبودگناه
کهکس نداند علت قضای یزدان را
❈۱۲❈
سخن درازکشد عفو شه بس اینکه سپرد
زمام ملک سلیمان امیر دیوان را
بزرگوار امیریکه با سیاست او
به چار رکن جهان نام نیست طغیان را
❈۱۳❈
ز موشکافی تدبیر موکشان آرد
به خاک تیره ز هفتم سپهرکیوان را
به جامه خانهٔ جودش ندیده چشم جهان
جز آفتاب جهانتاب هیچ عریان را
❈۱۴❈
نظامکار جهان پیرو عزیمت تست
چنانکه حس عمل تابع است ایمان را
بهعهد عدل توصبحست وبس اگربهمثل
تنی به دست تظلم دردگریبان را
❈۱۵❈
سبب وجود تو بود ارنه بر فریشتگان
هگرز برنگزیدی خدای انسان را
کشند صورت شمشیرت ار به باغ بهشت
بهشتیان همه مایل شوند نیران را
❈۱۶❈
ز روی صدقگواهی دهدکه خلد اینست
اگر به بزم تو حاضرکنند رضوان را
خدانمونهییازطولوعرضجاه توخواست
که آفرید به یک امرکن دوکیهان را
❈۱۷❈
جنایتیکه بهکیهان رسد زکید سپهر
کفکریم تو آماده است تاوان را
ترشح کرمت گرد آز بزداید
چنانکه آب ستغفار لوث عصیان را
❈۱۸❈
زمانه بیمدد حزم تو ندارد نظم
که بیخرد اثر نطق نیست حیوان را
به آب و آینه ماند ضمیر روشن تو
که آشکارکند رازهای پنهان را
❈۱۹❈
به دست راد تو بیچاره ابرکی ماند
چه جرمکردهکه مستوجبست بهتان را
کدام ابر شنیدیکه فیض یکدمهاش
دهد به در وگهر غوطه ملک امکان را
❈۲۰❈
برنده تیغ تو ویحک چگونه الماسیست
که روز معرکه آبستن است مرجان را
بسان آتش سوزنده صارم قهرت
جداکند ز موالید چهار ارکان را
❈۲۱❈
بتابد ازکف رخشندهات به روز مصاف
بسان برقکه بشکافد ابر نیسان را
تبارکالله از آن خنگکوهکوههٔ تو
که بر نطاق نهم چرخ سودهکوهان را
❈۲۲❈
پیش ز پویه دهانش زکف تنش ز عرق
نمونهایست عجب باد و برف وباران را
گمان بریکه معلق نمودهاند به سحر
ز چارگوشهٔ البرز چار سندان را
❈۲۳❈
به غیر شخصکریمت برو نیافتهکس
فرازکوه دماوند بحر عمان را
مطیع تست به هرحال در شتاب و درنگ
چنانکه باد مطاوع بدی سلیمان را
❈۲۴❈
مگر نمونهٔ وی خواست آفرید خدای
که آفرید دماوند وکوه ثهلان را
قوی قوایم او خاک را بتوفاند
چنانکه باد بهگرداب لجه طوفان را
❈۲۵❈
بزرگوار امیرا توییکه همت تو
زیاد برده عطایای معن و قاآن را
دوسال و پنجمه ایدون رودکه بندهبهفارس
شنوده در عوض مدح قدح نادان را
❈۲۶❈
متاع من همه شعرست و او بس ارزانست
یکی بگو چکنم این متاع ارزان را
کسش ز من نخرد ور خرد بنشناسد
ز پشک مشک وز خرمهره در غلطان را
❈۲۷❈
توییکه قدر سخن دانی و عیار هنر
برآن صفتکه پیمبر رموز قرآن را
ولی تو نظم پریشانم آن زمان شنوی
که نظم بخشی یک مملکت پریشان را
❈۲۸❈
چهباشد این دو سه مه تا تو نظمکار دهی
ببنده بار دهی خاکبوس خاقان را
مرا مگو چو ترا نیست سازو برگ سفر
هلا چگونهکنی جزم عزم طهران را
❈۲۹❈
ز ساز و برگ سفر یک اراده دارم و بس
که هست حامله صدگونه برگ و سامان را
بدان ارادهٔ تنها اگر خدا خواهد
نبشت خواهمکوه و در و بیابان را
❈۳۰❈
بهجز تو از تونخواهمکهنافریده خدای
عظیمتر ز وجود تو هیچ احسان را
زوال و نقص مبیناد عز و جاه امیر
چنانکه فضل خداوندگار پایان را
کامنت ها