قاآنی:زهیگرفته تیغ و سنان چه بحر و چه بر زهیگشوده بهکلک و بنان چهخشک و چهتر
❈۱❈
زهیگرفته تیغ و سنان چه بحر و چه بر
زهیگشوده بهکلک و بنان چهخشک و چهتر
عطای دمبدمت کاروان ملک وجود
کمند خم به خمت نردبان بام ظفر
❈۲❈
زبان تیغ تو ضرغام مرگ را ناخن
جناح چتر تو سیمرغ بخت را شهپر
چو نام خنگ ترا بر زبان برد نراد
برون جهد اگرش مهرهایست در ششدر
❈۳❈
و گر به کان نگرد دشمن ترا آهن
برد گلویش ناگشته ناوک و خنجر
تو چون به باغ چمی بهر کندن گل و سرو
به باغبانان چشمک زند همی عبهر
❈۴❈
به رزم و بزم تو داند مگر به کار آید
که نی نروید از خاک جز که بسته کمر
حدیث تیغ تو تا بر زبان خلق گذشت
بریده گشت حروف هجا ز یکدیگر
❈۵❈
حلولی ار نه جمال تو دید پس ز چه گفت
حلول کرده خداوند در نهاد بشر
ترا و شاه جهان را مگر نصاری دید
کهگفت روحالله مر خدای راست پسر
❈۶❈
حکیم گوید جان را به چشم نتوان دید
نکرده است مگر بر شمایل تو نظر
نسیم حزم تو گر بر مشام نطفه وزد
شگفت نیستکه بالغ شود به پشت پدر
❈۷❈
به عقل گفتم با جود ناصری عجبست
که بچه خون خورد اندر مشیمهٔ مادر
جواب دادکه خون خوردنش ز فرقت اوست
غذای مردم مهجور چیست خون جگر
❈۸❈
قلوب خلق ز مهرت چنان لبالب گشت
که در ضمیر بر اندیشه تنگ شد معبر
خطیب نام ترا چون برد ز وجد و سماع
بر آن شود که بر افلاک پرّد از منبر
❈۹❈
ادیب مدح ترا چون کند ز شور نشاط
گمان بریکه بود مست بادهٔ خلر
به وصف خنگ تو غواص خامهام دی خواست
ز بحر طبع فشاند به نامه سلک درر
❈۱۰❈
نقوش وصفش ازان پیشتر که جنبد کلک
ز بس روانی از دل بجست در دفتر
عجبتر آنکه ز بس چابکست توسن تو
حروف نامش جنبد به نامه چون جانور
❈۱۱❈
چنان فضای جهان را گرفته هیبت تو
که مینیارد بیرون شدن نگه ز بصر
شها مها ملکا دادگسترا مَلَکا
منمکه مدح تو شعر مرا بود زیور
❈۱۲❈
سخن به مدح تو گویی ز آسمان آرم
که مینریزد از خامهام به جز اختر
تو آفتابی و تا گشتی از دو چشمم دور
سیاه شد به جهان بین من جهان یکسر
❈۱۳❈
چنان ضعیف شدستمکه صفحه راکاتب
ز استخوان تن من همیکشد مسطر
چه راحتست مرا بیحضور حضرت تو
چه هستیست عرض را به طبع بیجوهر
❈۱۴❈
کمم ز خاک گرفتی که چون غبار مرا
نبردی افتادن خیزان به همره لشکر
به خاکپای تو کز طعن دشمنان و شب و روز
بحیرتستم و گویم چه روی داد مگر
❈۱۵❈
که شاه ناصردین را ز یاد قاآنی
شود فرامش فالله خالقی اکبر
همیشه تا که رسن تاب از پس آید پیش
که تا رسن را آرد ز حلقه در چنبر
❈۱۶❈
هر آنکه سرکشد از چنبر ولای تو باد
قدش چو حلقه نگون جسم چون رسن لاغر
کامنت ها