قاآنی:افتتاح هر سخن در نزد مرد هوشیار نیست نامی به ز نام نامی پروردگار
❈۱❈
افتتاح هر سخن در نزد مرد هوشیار
نیست نامی به ز نام نامی پروردگار
آنکه از ابداع صنع او به یک فرمان کن
نور هستی از سواد نیستیگشت آشکار
❈۲❈
آنکه بیسعی ستون افراخت خرگاه سپهر
وانکه بیترتیب آلت ساخت حصن روزگار
آن که بی شنگرف و زنگار و مداد و لاجورد
نقشهای مختلفگونکلک صنعش زد نگار
❈۳❈
آنه صدتردیانازدقیاصاز رهم صف
بر نخستین پایهٔ ادراک او ناردگذار
زان سپس بر نام احمد پیشوای جزو و کل
کز طفیل ذات او هست آفرینش را مدار
❈۴❈
آنکه گر اندک یقین راه حقیقت گم کند
ذات او را باز نشناسد ز ذاتکردگار
پس به نام ابن عمش حیدر صفدر که گشت
ذات او یا ذات احمد از یکی نور آشکار
❈۵❈
آنکه دست و تیغ او را حق ستایش کرد و گفت
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
پس به نام یازده فرزند پاک او که هست
بر سه فرع و چار اصل ونه فلکشان اقتدار
❈۶❈
سیما مهدی هادی حجه قایم که گشت
از قوام ذات اوقام وجود هفت و چار
پس به نام مهدی نایب که مانند مسیح
قهر او دجال دولت را درآویزد ز ذار
❈۷❈
قهرمان فتحعلیشاه جوانبخت آن که هست
رای او پیر خرد را موبدی آموزگار
آنکه گردون و قضا بردست و خوردست از نخست
بر یسار او یمین و از یمین او یسار
❈۸❈
خسرویکز باس بذلش پیشگاه بزم و رزم
این خزان اندر خزان و آن بهار اندر بهار
داورری کز آتش نیران و آب سلسبیل
لطفش انگیزد ترشح قهرش انگیزد شرار
❈۹❈
هم ز شمشیر نزارش بازوی دولت سمین
هم ز بازوی سمینش پیکر دشمن نزار
هم فضای درگه او را ز باغ خلد ننگ
هم حضیض سدهٔ او را ز اوج عرش عار
❈۱۰❈
چرنز سه اندرحذ-شیختمهیدد سخ
بر همایون نام یکتا در درج افتخار
نیروی بازوی سلطانی شجاعالسلطنه
آنکه سوزان تیغ او هست اژدهای مردخوار
❈۱۱❈
آنکه از بیم جهانسوزش کند بدرود جان
همپلنگ اندر جبالو همنهنگ اندر بحار
آنکه گر سهمش کند در خاطر شیران گذر
وانکهگر بأسشکند در پیکر پیلانگذار
❈۱۲❈
نعرهٔ تدر رسد درو- شران بانگ مور
جلوهٔ عالم دهد در چشم پیلان چشم مار
آنکه کودک در رحم گر نام تیغش بشنود
نطفه بودن را شود از پاک یزدان خواستار
❈۱۳❈
دین و دولت را بود تدبیر او روببنهدز
ملک و ملت را بود شمشیر او رویین حصار
از مدار مدت او گر قدم بیرون نهند
بگسلاند قهرش از هم رشتهٔ لیل و نهار
❈۱۴❈
دست او را ابر گفتم چین بر ابرو زد سپهر
گفت کای بیهودهگو از ژاژخایی شرم دار
ابرکی بخشد به سایل نقدگنج شایگان
ابرکی بارد به جای قطره درّ شاهوار
❈۱۵❈
پوشد و بنهد به عزم رزم چون در دار و گیر
گیرد و گردد ز بهر جنگ چون در گیرودار
جوشن چینی به پیکر مغفر رومی به سر
نیزهٔ خطی بهکف بر مرکب ختلی سوار
❈۱۶❈
آسمان چنبری از رفعت قدرش خجل
آفتاب خاوری از نور رایش شرمسار
هم ز هندی تیغ بدهد ملک ترکی را نظام
هم ز طوسی اصل بخشد دین تازی را قرار
❈۱۷❈
جز سمند بادپیمایش به هنگام مسیر
جز حسام ابر سیمایش به وقت کارزار
باد دیدستیکههمچونرعد آید در خروش
ابر دیدستی که همچون برق گردد شعلهبار
❈۱۸❈
بر دعای شاه کن قاآنیا ختم سخن
زانکه از تطویل نیکوتر به هرجا اختصار
تا ز سیر هفت نجمست و مدار نه سپهر
آنچه گردون را به عالم از حوادث آشکار
❈۱۹❈
در مذاق دوستانش نیش قاتل نوش جان
در مزاج دشمنانش شهد شیرین زهر مار
سال و مال و بخت و تخت و فال و حال او بود
تا نخستین صور اسرافیل یارب پایدار
کامنت ها