قاآنی:در خواب دوش دیدم آن سرو راستین را بر رخ حجابکرده از شوخی آستین را
❈۱❈
در خواب دوش دیدم آن سرو راستین را
بر رخ حجابکرده از شوخی آستین را
حیران صفت ستاده سر پرخمار باده
برگرد مه نهاده یک طبله مشک چین را
❈۲❈
پوشیده در دو سنبل یک دسته سرخگل را
بنفته در دو مرجان یککوزه انگبین را
برگرد ماهکشته یک خوشه ضیمران را
بر شاخ سرو هشته یک دسته یاسمین را
❈۳❈
گفتم بتا نگارا سروا مها بهارا
کافیست چین زلفت بگشا ز چهره چین را
چند ایستاده حیران بنشین و رخ مپوشان
ها ازکه وامکردی این خوی شرمگین را
❈۴❈
تو مرهم ملالی مخدوم اهل حالی
آزرده دید نتوان مخدوم نازنین را
سیمین سرین خود راگر بر زمینگذاری
بر دوش تا به محشر منت نهی زمین را
❈۵❈
بر دوش خادمت نهگر خستهگشتی آری
تنهاکشید نتوان پنجاه من سرین را
تو آن نئیکه بر ما هرشب بهکنج خلوت
بر میزدی پی رقص آن ساعد سمین را
❈۶❈
چونگرد مهرهٔ سیم در دست حقهبازان
هرلحظه چرخ دادی آن جفتهٔ رزین را
از عکس ساق و ساعدکان بلورکردی
کریاس آستان راکرباس آستین را
❈۷❈
آب دهان یاران جاری شدی چو باران
هرگهکه مینمودی آن ساق دلنشین را
گفتا ز اهل هوشی دانمکه پرده پوشی
عذری شنوکه تا لب بگشایی آفرین را
❈۸❈
رندان شهر دانی همواره درکمینند
باید ز چشم رندان بستن رهکمین را
ویژهکه از بزرگان مشتی قلندرانند
کز خلد میربایند غلمان و حور عین را
❈۹❈
هرجاکهسادهروییست افسونکنندوحیلت
تا بر نهد به سجده چون زاهدان جبین را
من شوخ پارسیگو دانیکه پارسایم
آماج تیر شهوت نتوان نمود دین را
❈۱۰❈
در حقهدان نقره دارم نگین لعلی
زانگشت دیو مردم میپوشم آن نگین را
گهگه به کنجخلوتگر با تو حالتی رفت
از خاینان دولت فرقی بود امین را
❈۱۱❈
آخر تو ز اهل راهی مداح پادشاهی
خرسند داشت باید مداح اینچنین را
آن نایب محمد آن مهدی مؤید
کز صارم مهند بگشود روم و چین را
❈۱۲❈
شاهان هفتکشور بدرود تختگویند
هرگهکه اوگذارد بر پشت رخش زین را
با جاه او مبر نام فرزند زادشم را
با عدل او مگو وصف دلبند آتبین را
❈۱۳❈
کلکش ز جود فطری چون حرف سین نگارد
چون شین سهنقطه بخشد از فضل حرف سین را
وز بخل دشمن او هرگهکه شین نویسد
دندانها رباید از مده حرف شین را
❈۱۴❈
چونگوهر وجودش از ماء و طین سرشتند
بر نه سپهر فخر است تا حشر ماء و طین را
گر نام عزم او را بر بارهیی نگارند
ناردگشوگردون آنبارهٔ حصین را
❈۱۵❈
شاها ز خدمت تو هرگهکه دور مانم
حنانهوار هردم از دلکشم حنین را
گویی ز مادر امروز زادستمی ازیراک
جز پوست جامهیی نیست این هیکل متین را
❈۱۶❈
در دولت تو باید من بنده راکه هرشب
از می نشاط بخشم این خاطر حزین را
گهگویمی به مطرب بنواز ارغنون را
گهگویمی به ساقی پر ساز ساتکین را
❈۱۷❈
بر فرق او فشانمکه زر شش سری را
در مشت اینگذارمگهگوهر ثمین را
تا آن به می طرازد آن جام زرفشان را
تا این نکو نوازد آن چنگ رامتین را
❈۱۸❈
تشریف هرچه دادی انعام هرچهکردی
خازن نداد آن را حاکم نکرد این را
تکرار شایگانیگر رفت در قوافی
عذری بود خجسته از فکرت متین را
❈۱۹❈
چون مدح شاهگویم حیران شوم به حدی
کز لفظ دوری افتد این رای دوربین را
درکشتزار دانش خرم مراست یک سر
مزد ارچه قسمت آمد دزدان خوشهچین را
❈۲۰❈
قاآنیا دعاگو وین مدعا بپرداز
زحمت مده ازین بیش سلطان راستین را
یزدان سنین ماضی باز آورد دوباره
تا بر بقای خسرو بفزاید آن سنین را
کامنت ها