قاآنی:تیغی گهرنگار فرستاده شهریار تا سازدش طراز کمر صاحب اختیار
❈۱❈
تیغی گهرنگار فرستاده شهریار
تا سازدش طراز کمر صاحب اختیار
تیغی که گر به آتش سوزان گذر کند
چندان بود برنده ک هگرمی برد ز نار
❈۲❈
تیغی که بر حریر اگر نقش او کشند
پودش چو عمر خصم ملک بگسلد ز تار
تیغی که گر به کوه نگارند نام او
فریاد الغیاث برآید ز کوهسار
❈۳❈
تیغیکهگر به عرصهٔ هستی درآورند
لاحول گو به ملک عدم میکند فرار
تیغست آن نه حاشا میغیست خونفشان
تیغست آن نه ویحک برقیست فتنه بار
❈۴❈
زانسان بود برنده که یارد که بگسلد
پیوند استعاره ز الفاظ مستعار
از بس که عضو عضو جهان در هراس ازوست
ماند جهان ازو به تن شخص رعشهدار
❈۵❈
شیرازهٔ صحیفهٔ من خواست بگسلد
دیشبکهگشتم از صف وی سخنگذار
من جادویی نموده و شیرازه بستمش
باز از ثنای عدل شهنشاه کامگار
❈۶❈
هی سوخت دفتر من از اوصاف او و من
هی آب میزدم بوی از شعر آب دار
چندان بُرنده است دمَش کز خیال آن
کاسد شدست کار رفوگر درین دیار
❈۷❈
آهنگر از خیالش بیرنج گاز و پتک
سوهان و ارّه سازد هر ساعتی هزار
در مغز هوشیارگر افتد خیال آن
آشفته وگسسته شود مغز هوشیار
❈۸❈
در بحر دست شاه بسی غوطه خورده است
ز آنست دامنش همه پردر شاهوار
دست ملک چو بحر عمانست پرگهر
این تیغ از آن شدست بدینسان گهر نگار
❈۹❈
آب ار ز خود نداشتی این تیغ آتشین
زو هست و نیست سوخته بودی هزار بار
همچون مشعبدی که جهد آتش از دهانش
چون نامک او برم ز دهانم جهد شرار
❈۱۰❈
گر نقش او کسی به مثل بر زمین کشد
از پشت گاو و سینهٔ ماهی کند گذار
این تیغ نیست آینهٔ نصرتست از آنک
نصرت در او شمایل خود دید آشکار
❈۱۱❈
گر هر چه هست زنده به آب است در جهان
بیجان ز آب اوست چرا خصم نابکار
آن راکه تب نبرد اگر نام او برد
زو تب جدا شود چو غم از وصل غمگسار
❈۱۲❈
نشگفت اگر نهنگ نهم نام او از آنک
بودست در محیط کف خسروش قرار
مانا که شاخ کرگدنست او به روز رزم
کز باد زخم او تن پیلان شود فکار
❈۱۳❈
معنی ز لفظ نگسلد و او جدا کند
از لفظ معینی که بر او دارد اشتهار
نزدیک آن رسیدهکه اندر جهان شود
آب بحار یکسره از تف آن بخار
❈۱۴❈
آن تیغ را اگر ملکالموت بنگرد
گوید ز من بس این خلفالصدق یادگار
ماند به جبرئیل که بر شهر طاغیان
بروی رود خطاب خرابی ز کردگار
❈۱۵❈
گر در بهشت نقشی از آن بر زمینکشند
سر تا قدم بهشت بسوزد جحیموار
خور را به ضرب ذره کند گاه دار وگیر
که را به زخم دره کند وقت گیر و دار
❈۱۶❈
زان تیغ زینهار نخواهد عدو از آنک
فرصت نمیدهد که برد نام زینهار
چون اژدها که حارس گنجست روز و شب
گر لاغرست لاغری از وی عجب مدار
❈۱۷❈
شه آفتاب عالم و این تیغ ماه تو
از قرب آفتاب بود ماه نو نزار
ور نیز لاغرست ز هجران شه رواست
لاغر شود بدن چو بههجران فتادکار
❈۱۸❈
این تیغ را به جبر شه از خود جدا نمود
کاو دل به اختیار نکندی ز شهریار
چون صاحب اختیارش آویخت بر کمر
معلوم شدکه حاصل جبرست اختیار
❈۱۹❈
این تیغ همنشین ملک بود روز و شب
این تیغ بود حارس شاه بزرگوار
آورد آب چشمهٔ ششپیر و پادشه
افزودش آبروی بدین تیغ آبدار
❈۲۰❈
این تیغ را به چشمهٔ آن آب اگر برند
آبی برندهتر نبود زو به روزگار
شه نایب محمد و او خادم علی
اقلیم جم مدینه و این تیغ ذوالفقار
❈۲۱❈
شمشر شاه و چشمه ششپیر و شعر من
این هر سه آبدارتر از بحر بیکنار
ازشوق این سه آب عجب نی که اهل فارس
آبی کنند جامهٔ خود را سپهروار
❈۲۲❈
آنگهکه تیغ شاه ببوسیدگفتمش
ز الماس لعل سوده شود گفت غم مدار
شمشیر شاه آتش سوزان بود به فعل
لبهای من دو دانهٔ یاقوت آبدار
❈۲۳❈
یاقوت را گزند ز آتش نمیرسد
زان بر جواهر دگرش هست افتخار
خورشید شاید ار مه نو را کند سجود
کاندک بود شبیه بدین تیغ زرنگار
❈۲۴❈
از شوق شکل اوستکه هرماهی آسمان
بر ماه نوکواکب خود میکند نثار
شه قدردان و بنده شناست لاجرم
هر ساعتش ز لطف فزون سازد اعتبار
❈۲۵❈
این نیز بنده ییست خدا ترس و شاه و دوست
در یزد و فارس کرده هنرهای بی شمار
نهگنبدیکهگنبدگردون به عمر خویش
آبی ندیده بود در آن خاک شوره زار
❈۲۶❈
پیری به یزد دید شبی خضر را به خواب
در دست دست خواجهٔ راد بزرگوار
گفتش کیی بگفت منم خضر و آن دگر
خواجه است کم به مکه برادر شدست و یار
❈۲۷❈
روبا حسین بگو که برآور از آنزمین
مانندهٔ فرات یکی آب خوشگوار
دی رفت و گفت و آب برآورد و برکه ساخت
چوپان وگله برد و نگهبان و برزیار
❈۲۸❈
در فارس دفع فتنهٔ یکساله در سه روز
کرد و دو ماهه ساخت چو گردون یکی حصار
یاسا نوشت و فننه نشاند و شریرکشت
بستان فزود و قریه و گلگشت و مرغزار
❈۲۹❈
کاریز کند و نهر برآورد و رود ساخت
سد بست وکه شکست و روانکرد جویبار
بنیان نهاد و برکه بنا کرد و گرد شهر
صد باغ تازه ساخت به از باغ قندهار
❈۳۰❈
آورد آب چشمهٔ شش پیر را به شهر
آبی چو آب خضر روانبخش و سازگار
از بس که آب آمد و سیراب گشت شهر
تردامنیست مفتی این شهر را شعار
❈۳۱❈
جشنی عظیمکرد و چراغانی آنچنانک
بر روز همچو صبح بخندید شام تار
واسان به یک حواله منال دو ساله داد
بیمنت مباشر و عمال و پیشکار
❈۳۲❈
شادان ازو رعیت و ممنون ازو سپه
خوشنود ازو خدا و خلایق امیدوار
سلطان رؤوف و خواجه معین طالعش بلند
انصاف پیشه عزم قوی حزمش استوار
❈۳۳❈
او را چه مایه بهتر و برتر ازین که هست
از جان کهینه بندهٔ سلطان تاجدار
شاها محمدی تو زمین غار و آسمان
مانند عنکبوت بهگردت تنیده تار
❈۳۴❈
تو پور آتبینی و سالار ملک جم
کاوه است برزو بازوی اوگرزگاوسار
یارب بهار دولت شه باد بیخزان
تا در جهان بود سپس هر خزان بهار
❈۳۵❈
بختش جوان و حکم روان و عدو نوان
نصرت قرین و چرخ معین و زمانه یار
کامنت ها