قاآنی:که باد تا ابد از فر ایزد دادار ملک جوان و جهان را به بختش استظهار
❈۱❈
که باد تا ابد از فر ایزد دادار
ملک جوان و جهان را به بختش استظهار
جمال هستی و روح وجود و جوهر جود
جهان شوکت و دریای مجد و کوه وقار
❈۲❈
کمال قدرت و تمثال عقل و جوهر فیض
قوام عالم و تعویذ ملک و حرز دیار
سپهر همت و اقبال ناصرالدین شاه
که هست ناصردین محمد مختار
❈۳❈
خلیفهٔ ملکالعرش بر سر اورنگ
عنانکش ملکالموت در صف پیکار
به رزم چشم اجل راست تیر او مژگان
به بزم باز امل راست کلک او منقار
❈۴❈
موالفان را برکف ز مهر او منشور
مخالفان را بر سر ز قهر او منشار
پرندهیی به همه ملک در هوا نپرد
در آن زمان که شود پیک سهم او سیار
❈۵❈
به فکر یارد نه چرخ را بگنجاند
به کنجدی و فزون مینگرددش مقدار
زهی به پایهٔ تختت ستاره مستظهر
خهی ز نعمت عامت زمانه برخوردار
❈۶❈
بهگرد پایهٔ تختت زمانه راست مسیر
به زیر سایهٔ بختت ستاره راست مدار
به روز خشم تو خونین چکد ز ابر سرشک
به گاه جود تو زرین جهد ز بحر بخار
❈۷❈
سخا و دست تو پیوستهاند بس که بهم
گمان بری که سخا پود هست و دست تو تار
بهر درخت رسد دشمن تو خون گرید
ز بیم آنکه تواش زان درخت سازی دار
❈۸❈
سزد معامله زین پس به خاک راهکنند
که شد ز جود تو از خاک خوارتر دینار
مگر سخای ترا روز حشر نشمارند
وگرنه طی نشود ماجرای روزشمار
❈۹❈
عدو ز بیم تو از بس بهکوهها بگریخت
ز هیچ کوه نیاید صدا به جز زنهار
اگر نه دست ترا آفریده بود خدای
سخا و جود به جایی نمیگرفت قرار
❈۱۰❈
مگر ز جوهر تیغ تو بود گوهر مرگ
کزو نمود نشاید به شرق و غرب فرار
عدو به قصد تو گر تیر درکمان راند
همی دود سر پیکان به جانب سوفار
❈۱۱❈
امید برتری از بهر بدسگال تو نیست
مگر دمی که شود تنش خاک و خاک غبار
همیشه تا که به یک نقطه جاکند مرکز
هماره تا که به یک پا همی رود پرگار
❈۱۲❈
سریکه دور شد از مرکز ارادت تو
تو را همیشه چو پرگار باد رنج دوار
کامنت ها