قاآنی:نسیم خلد میرود مگر ز جویبارها که بوی مشک میدهد هوای مرغزارها
❈۱❈
نسیم خلد میرود مگر ز جویبارها
که بوی مشک میدهد هوای مرغزارها
فراز خاک و خشتها دمیده سبز کشتها
چه کشتها بهشتها نه ده نه صد هزارها
❈۲❈
به چنگ بسته چنگها بنای هشته رنگها
چکاوها کلنگها تذروها هزارها
ز نای خویش فاخته دوصد اصول ساخته
ترانهها نواخته چو زیر و بم تارها
❈۳❈
ز خاک رسته لالهها چو بسدین پیالهها
به برگ لاله ژالهها چو در شفق ستارها
فکندهاند همهمه کشیدهاند زمزمه
به شاخ سروبن همه چه کبکها چه سارها
❈۴❈
نسیم روضهٔ ارم جهد به مغز دمبهدم
ز بس دمیده پیش هم به طرف جویبارها
بهارها بنفشهها شقیقها شکوفهها
شمامهها خجستهها اراکها عرارها
❈۵❈
ز هر کرانه مستها پیالهها به دستها
ز مغز میپرستها نشانده می خمارها
ز ریزش سحابها بر آبها حبابها
چو جوی نقره آبها روان در آبشارها
❈۶❈
فراز سرو بوستان نشستهاند قمریان
چو مقریان نغزخوان به زمردین منارها
فکندهاند غلغله دوصد هزار یکدله
به شاخ گل پی گله ز رنج انتظارها
❈۷❈
درختهای بارور چو اشتران باربر
همی ز پشت یکدگر کشیده صف قطارها
مهارکش شمالشان سحابها رحالشان
اصولشان عقالشان فروعشان مهارها
❈۸❈
درین بهار دلنشین که گشته خاک عنبرین
ز من ربوده عقل و دین نگاری از نگارها
رفیقجو شفیقخو عقیقلب شقیقرو
رقیقدل دقیقمو چه مو ز مشک تارها
❈۹❈
به طره کرده تعبیه هزار طبله غالیه
به مژه بسته عاریه برنده ذوالفقارها
مهی دو هفت سال او سواد دیده خال او
شکفته از جمال او بهشتها بهارها
❈۱۰❈
دو کوزه شهد در لبش دو چهره ماه نخشبش
نهفته زلف چون شبش به تارها تتارها
سهیل حسن چهر او دو چشم من سپهر او
مدام مست مهر او نبیدها عقارها
❈۱۱❈
چه گویمت که دوش چون به ناز و غمزه شد برون
به حجره آمد اندرون به طرز میگسارها
به کف بطی ز سرخ می که گر ازو چکد به نی
همی ز بند بند وی برون جهد شرارها
❈۱۲❈
دونده در دماغ و سر جهنده در دل و جگر
چنانکه برجهد شرر به خشک ریشه خارها
مرا به عشوه گفت هی تراست هیچ میل می
بگفتمش به یادکی ببخش هی بیارها
❈۱۳❈
خوش است کامشب ای صنم خوریم می به یاد جم
که گشته دولت عجم قوی چو کوهسارها
ز سعی صدر نامور مهین امیر دادگر
کزو گشوده باب و در ز حصن و از حصارها
❈۱۴❈
به جای ظالمی شقی نشسته عادلی تقی
که مؤمنان متقی کنند افتخارها
امیر شه امین شه یسار شه یمین شه
که سر ز آفرین شه به عرش سوده بارها
❈۱۵❈
یگانه صدر محترم مهین امیر محتشم
اتابک شه عجم امین شهریارها
امیر مملکتگشا امین ملک پادشا
معین دین مصطفی ضمین رزقخوارها
❈۱۶❈
قوام احتشامها عماد احترامها
مدار انتظامها عیار اعتبارها
مکمّل قصورها مسدد ثغورها
ممّهد امورها منظم دیارها
❈۱۷❈
کشندهٔ شریرها رهاکن اسیرها
خزانهٔ فقیرها نظام بخشکارها
به هر بلد به هر مکان به هر زمین به هر زمان
کنند مدح او به جان به طرز حقگزارها
❈۱۸❈
خطیبها ادیبها اریبها لبیبها
قریبها غریبها صغارها کبارها
به عهد او نشاطها کنند و انبساطها
به مهد در قماطها ز شوق شیرخوارها
❈۱۹❈
سحابکف محیطدل کریمخو بسیطظل
مخمرش از آب و گل فخارها وقارها
به ملک شه ز آگهی بسی فزوده فرهی
که گشت مملکت تهی ز ننگها ز عارها
❈۲۰❈
معین شه امین شه یسار شه یمین شه
که فکر دوربین شه گزیدش از کبارها
فنای جان ناکسان شرار خرمن خسان
حیات روح مفلسان نشاط دلفکارها
❈۲۱❈
به گاه خشمش آنچنان تپد زمین و آسمان
که هوش مردم جبان ز هولگیر و دارها
زهی ملک رهین تو جهان در آستین تو
رسیده از یمین تو به هر تنی یسارها
❈۲۲❈
به هفت خط و چار حد به هر دیار و هر بلد
فزون ز جبر و حد و عد تراست جاننثارها
کبیرها دبیرها خبیرها بصیرها
وزیرها امیرها مشیرها مشارها
❈۲۳❈
دوسال هست کمترک که فکرت تو چون محک
ز نقد جان یک به یک به سنگ زد عیارها
هم از کمال بخردی به فر و فضل ایزدی
ز دست جمله بستدی عنان اختیارها
❈۲۴❈
چنان ز اقتدار تو گرفت پایهکار تو
که گشت روزگار تو امیر روزگارها
چه مایه خصم ملک و دین که کرد ساز رزم و کین
که ساختی به هر زمین زلاششان مزارها
❈۲۵❈
خلیل را نواختی بخیل را گداختی
برای هردو ساختی چه تختها چه دارها
در ستم شکستهای ره نفاق بستهای
به آب عدل شستهای ز چهر دین غبارها
❈۲۶❈
به پای تخت پادشه فزودی آن قدر سپه
که صف کشد دوماهه ره پیادهها سوارها
کشیده گرد ملک و دین ز سعی فکرت رزین
ز توپهای آهنین بس آهنین حصارها
❈۲۷❈
حصارکوب و صفشکن که خیزدش تف از دهن
چو از گلوی اهرمن شررفشان به خارها
سیاهمور در شکم کنند سرخچهره هم
چه چهره قاصد عدم چه مور خیل مارها
❈۲۸❈
شوند مورها در او تمام مار سرخ رو
که برجهندش از گلو چو مارها ز غارها
ندیدم اژدر اینچنین دلآتشین تنآهنین
که افکند در اهلکین ز مارها دمارها
❈۲۹❈
نه داد ماند ونه دین ز دیو پر شود زمین
فتد خمار ظلم و کین به مغز ذوالخمارها
به نظم ملک و دین نگر ز بس که جسته زیب و فر
که نگسلد یکاز دگر چو پودها ز تارها
❈۳۰❈
الا گذشت آن ز من که بگسلد در چمن
میان لاله و سمن حمارها فسارها
مرا بپرور آنچنان که ماند از تو جاودان
ز شعر بنده در جهان خجسته یادگارها
❈۳۱❈
به جای آب شعر من اگر برند در چمن
ز فکر آب و رنج تن رهند آبیارها
هماره تابه هر خزان شود ز باد مهرگان
تهی ز رنگ و بو جهان چو پشت سوسمارها
❈۳۲❈
خجسته باد حال تو هزار قرن سال تو
به هر دل از خیال تو شکفته نوبهارها
کامنت ها