قاآنی:حبذا از هوای نیشابور که بود مایهٔ نشاط و سرور
❈۱❈
حبذا از هوای نیشابور
که بود مایهٔ نشاط و سرور
صبح او اصل نزهتست و صفا
شام او فرع عشرتست و حبور
❈۲❈
از پی انقطاع نسل محن
صبح او را طبیعتکافور
طرب از خاک و خشت او ظاهر
کرب اندر سرشت او مستور
❈۳❈
باشد از یمن خاک او طاعن
نیش عقرب به فضلهٔ زنبور
از ثواب مرمّت ملکش
شده شادان به مرزغن شاپور
❈۴❈
در حدودش ز ازدحام طرب
نتوان جز بعون غصه عبور
روزی از مصدر حوادث یافت
رقم صادرات غصه صدور
❈۵❈
و اصل از اهل او نشد که نبود
ذرهیی زان متاعشان مقدور
بر دیارش ندارد از اشراق
ذرّهٔ من ز آفتاب حرور
❈۶❈
زانکه در رستهٔ نزاهت او
هم ترازوست نرخ سایه و نور
روح پرور هوای او دارد
اعتدال بهار در باحور
❈۷❈
کردهگویی نشاط گیتی را
آسمان بر زمین او مقصور
در چنین مأمنی به بستر رنج
چون منی خفته روز و شب رنجور
❈۸❈
چشمم از اشک آبگون دریا
دلم از آه آتشین تنور
آن یک از دوری حضور ملک
این یک از هجر ناظر منظور
❈۹❈
کلبهام برده سیل اشک آری
ژاله طوفان بود به خانهٔ مور
وای بر من اگر نمی کردم
خویش را از خیال شه مسرور
❈۱۰❈
شاه غازی ابوالشجاع که هست
طبع گیتی ز تیغ او محرور
آنکه خوالیگرش نهد بر خوان
کاسهٔ چینی از سر فغفور
❈۱۱❈
طوق خدمت فکنده فرمانش
بر چه بر گردن وحوش و طیور
نیل طاعت کشیده اقبالش
بر چه بر جبههٔ اناث و ذکور
❈۱۲❈
دل و دستش بهگاه بذل و کرم
گنج ارزاق خلق را گنجور
گر به مغرب زمین سپاهکشد
لرزه افتد ز هول در لاهور
❈۱۳❈
حکم او حاکم و قضا محکوم
امر او آمر و قدر مأمور
آنی از روزگار دولت او
مایهٔ مدت سنین و شهور
❈۱۴❈
ای بهکاخ تو چاکری چیپال
وی به قصر تو خادمی فغفور
ذات پاکت ز ریمنی ایمن
همچو میثاق عاشقان ز فتور
❈۱۵❈
در زمانت به جغد رفته ستم
گرچه هستی درین ستم معذور
زانکه معمار عدل توکرده
هرچه ویرانه در جهان معمور
❈۱۶❈
تو نتاج جهانی و چه عجب
گر به دست تو حلّ و عقد امور
لذت نشوه ز آب انگورست
گرچه آن هم نتاجی از انگور
❈۱۷❈
تا کفت گشته در عطا معروف
تا دلت گشته در سخا مشهور
ابر را دردها به تن مبرم
بحر را زخمها به دل ناسور
❈۱۸❈
در صف حشرکارزارکه هست
کوست از غو همال نفخهٔ صور
خلق را آنچنان کند ز فزع
که زنده نگردد به روز نشور
❈۱۹❈
بدسگال ار ز چنبر امرت
یال طاعت برونکند ز غرور
باش تا شیر آسمان فکند
چون سگ لاس بر سرش ساجور
❈۲۰❈
زانکه هرکس ازو حمایت خواست
شد به گیتی مظفر و منصور
نشود بیکفایتکف تو
برکسی نزل روزی مقدور
❈۲۱❈
نشود بیحصانت دل تو
فتنه در حصن نیستی محصور
تاب گرزت نیاورد البرز
طاقت نور حق نیارد طور
❈۲۲❈
آنکه مدح تو و کسان گوید
سخنش را تفاوتی موفور
قایل هر دو قول گرچه یکیست
لیک مصحف فصیحتر ز زبور
❈۲۳❈
عدد مدت مدار سپهر
نزد عمر تو در شمار کسور
شیر فربه تن از مهابت تو
خزد از لاغری به دیدهٔ مور
❈۲۴❈
روز هیجا که در بسیط زمین
افتد از بانگ کوس شور نشور
هر زمان بر صدور حادثهای
منشی آسمان دهد منشور
❈۲۵❈
بر صماخ تو مشتبه گردد
غو شندف به نغمهٔ طنبور
خون بدخواه را شماری می
عرصهٔ جنگ را سرای سرور
❈۲۶❈
نشوهٔ جام حادثات کند
شاهد خنجر ترا مخمور
ایکه با شکل شیر رایت تو
شیر گردون ردیف کلب عقور
❈۲۷❈
نور رای تو و بصیرت عقل
جلوهٔ آفتاب و دیدهٔ کور
خسروا مادح تو قاآنی
که نمیشد دمی جدا ز حضور
❈۲۸❈
روزکی چند شدکنونکه شدس
ظاهر از قرب آستان تو دور
هست موسی صفت بهطور ملال
در سرش خواهش تجلی نور
❈۲۹❈
ور نه دانیکه لحظهیی نشود
از حریم عنایتت مهجور
آرم از انوری دو بیت که هست
هریکی همچو لولو منثور
❈۳۰❈
به خداییکه از مشیت اوست
رنج رنجور و شادی مسرور
که مرا از همه جهان جانیست
وان ز حرمان خدمتت رنجور
❈۳۱❈
تا که از فعل حرف جر گردد
آخر اسم منصرف مجرور
آن هر لحظهیی ز عمر تو باد
هم ترازوی امتداد دهور
❈۳۲❈
صبح ایام عیش دشمن تو
تالی شام تاری دیجور
کامنت ها