قاآنی:سه چیز هست کزو مملکت بود معمور وز آن سه آیت رحمت کند ز غیب ظهور
❈۱❈
سه چیز هست کزو مملکت بود معمور
وز آن سه آیت رحمت کند ز غیب ظهور
نخست یاری یزدان دوم عنایت شاه
سیم کفایت حکام در نظام امور
❈۲❈
از آن سه مملکت از مهلکت بود ایمن
بدان صفت که قصور جنان ز ننگ قصور
چنانکه ملک سپاهان به عون بار خدای
بود ز یاری معمار عدل شه معمور
❈۳❈
به سعی چاکر خسرو پرست خسروخان
ز ایمنی همه دیار آن دیار شکور
ز یمن طالع بیدار شه به ساحت آن
به مهد امن و امان خفته حافظان ثغور
❈۴❈
خدیو خطهٔ ایران زمین محمدشاه
که شعلهایست ز شمشیرش آفتاب حرور
شهنشهٔکه شود طبع دی چو طبع تموز
ز تف ناچخ آتشفشان او محرور
❈۵❈
به یمن طاعت او هرچه در فلک خرّم
ز فیض همت او هرکه بر زمین مسرور
کریوهیی بود از ملک او زمین و سپهر
دقیقهیی بود از عمر او سنین و شهور
❈۶❈
عتاب او ملکالموت را همی ماند
که جز خدای ازو هرکه در جهان مقهور
شمار فوجش چون حصر موج ناممکن
علاج خیلش چون منع سیل نامقدور
❈۷❈
چه فوج فوجی چون دور دهر نامعدود
چه خیل خیلی چون سیر چرخ نامحصور
ز خامهیی که شود وصف خلق او مرقوم
بهنامهای که شود نعت رای او مسطور
❈۸❈
شمیم عنبر ساطع شود ز نوک قلم
فروغ اختر لامع شود ز نقش سطور
به روز رزم که گویی فرو چکد سیماب
بهگوش گنبد سیمابی از غو شیپور
❈۹❈
سنان نیزهٔ خونخوار شه درون غبار
چو ذو ذوابه درخشنده در شب دیجور
ز بس که کار جهان راست کرده تیغ کجش
نمانده نقش کجی جز در ابروی منظور
❈۱۰❈
به روزگارش هر فتنهایکه زاید دهر
بهعاریت دهد آن را به نرگس مخمور
نه آفتاب جهانتاب وصیت همت او
چو آفتاب جهانتاب در جهان مشهور
❈۱۱❈
نه آسمان برینست و ذکر شوکت او
چو آسمان برین بر جهانیان مذکور
دو خطّهاند ز اقطاع او زمین و سپهر
دو مسرعند به درگاه او صبا و دبور
❈۱۲❈
به گاه بزم به مانند آفتاب کریم
به روز رزم بهکردار روزگار غیور
به دشمنان نگردسورشان شود همه سوگ
به دوستان گذرد سوگشان شود همه سور
❈۱۳❈
بدان مثابه که در روز عید پیر و جوان
کنند تهنیت یکدگر ز فرط سرور
زبان به تهنیت یکدگر گشودستند
به روزگار وی از خرمی اناث و ذکور
❈۱۴❈
کمینه چاکر خسرو که از غلامی شاه
شدست نام نکویش به خسروی مشهور
به خدمت ملک آنگونه تنگ بسته میان
که نیست بیمگشادش ز امتداد دهور
❈۱۵❈
درین دیار چنان قدر وی عزیز بود
که قدر عافیت اندر طبیعت رنجور
ز صولتش نزند شیر پنجه با روباه
ز هیبتش نکند باز حمله بر عصفور
❈۱۶❈
گرش خدای دوصد ملک جاودان بخشد
بجز حضور شهنشه نباشدش منظور
گر به ساحت خلد بریگذارکند
بهخاطرش نکند جز خیال شاه خطور
❈۱۷❈
به خاکپای شهنشه از آن حریص ترست
که تن به راحت و قالب به قلب و چشم به نور
چنان هرجودی آموده از ارادت شاه
که فرق مینتواند غیاب را ز حضور
❈۱۸❈
بجز تو هر دو جهانش چنان به چشم حقیر
که نزد دیدهٔ حقبین جمال حور و قصور
چنان ز فرّ وجود تو پیکرش لرزان
که جسم پاککلیمالله از تجلی طور
❈۱۹❈
ز نشوهٔ می مهر شه آنچنان سرمست
که یاد می نکند هرگز از شراب طهور
قدر به خواری اعدای دولتش محکوم
قضا به یاری احباب شوکتش مأمور
❈۲۰❈
فلک به طاعت سگان درگهش مجبول
ملک به نصرت خدام حضرتش مجبور
شها شگفت نباشد اگر به رقص آیند
به روزگار تو از خرمی وحوش و طیور
❈۲۱❈
از آن زمانکه زمین را بیافریده خدای
چنین شهنشه عادل درو نکرده عبور
چنان به عهد تو گیتیگرفته است قرار
که از تلاطم امواج سالمند بحور
❈۲۲❈
اجل به واسطهٔ تیغ شه جهانسوزست
چو از حرارت خورشید جامهٔ بلور
توییکهکاسهٔ چینی نهد بلارک تو
به خوان رزم تو از کاسهٔ سر فغفور
❈۲۳❈
اگر به پهنهٔ پیکار شهگذارکند
به جای نوش روان زهر قیکند زنبور
ز تف تیغ تو طوفان خون شود جاری
بدان مثابه که طوفان نوح از تنور
❈۲۴❈
به عهد شه نرسد تا به استخوان آسیب
ز خط طاعت قصاب سرکشد ساطور
شها دیار سپاهان ز بس که معمورست
به ساحتش نبود بوم را مجال مرور
❈۲۵❈
در او به حالت احیا ز بسکه رشک برند
عجب نه گر بدر آیند رفتگان ز قبور
ز هر عطیه به جز وصل پادشاه قنوع
بهر بلیه به جز هجر شهریار صبور
❈۲۶❈
شها به عهد تو قاآنی است چون شب قدر
که قدر وی بود از هرکه در جهان مستور
ولی به یمن دعا و ثنای حضرت شاه
به طرفه طرفکله ساید از کمال غرور
❈۲۷❈
گشوده هر سو مویش زبان که تا خواهد
دوام دولت شه را زکردگار غفور
هماره تا عدد افزودهگردد وکاهد
به گاه جذر صحاح و به وقت ضربکسور
❈۲۸❈
دوام عمر تو تا آن زمانکه آسایند
محاسبان عمل از حساب روز نشور
کامنت ها